به گزارش خبرنگار ایکنا، نوزدهمین نشست «ارغنون خرد» با موضوع «امر ملی در علوم سیاسی» امروز سه شنبه 29 فروردینماه از سوی مؤسسه مطالعات فرهنگی و اجتماعی برگزار شد.
حجتالاسلام والمسلمین رضا غلامی، رئیس این مؤسسه در این نشست سخنرانی کرد.
در ادامه گزیده سخنان وی را میخوانید:
بنده معتقدم میتوان امر ملی را اقتضای عینی ملت - دولت تعریف کرد. البته درست است که ما در علوم سیاسی مفهومی جا افتاده به نام امر ملی نداریم اما در یک قرائت غیر رایج دیدم از امر ملی تحت عنوان دانشی که نقش فرهنگ را در تثبیت هویت ملی و عمل روزمره سیاسی انجام میدهد یاد شده است و کتابهایی هم در این زمینه نوشته شده است اما این مفهوم و قرائت غیر رایج از امر ملی چندان با آن چیزی که مد نظر بنده است مطابقت ندارد چراکه نظر بنده این است که امر ملی را میتوان اقتضای عینی دولت - ملت نامید.
میتوان گفت امر ملی، یک ایده، حالت، شرایط، سنجه، منطق و عقلانیت یا عینیت و تجسم است و بنده این آخرین مورد را بیشتر قبول دارد و معتقدم جنبه عینی و تجسدیافته دولت - ملت را میتوان امر ملی نامید. مسئله مناقشه برانگیز این است که امر ملی و فراتر از آن دولت - ملت، یک محصول مدرن است و نمیتوانیم خارج از اتمسفر مدرنیسم در جستوجوی دولت - ملت و امر ملی باشیم. قبل از دوران مدرن، چیزهایی شبیه دولت و ملت حتی در تاریخ باستان داریم که میتوانیم درباره آن صحبت کنیم اما به نظر میرسد اینها بسیاری از مولفههای امر ملی و دولت - ملت را نداشتند.
برخی افراد، جامعه - شهرهای بزرگ را نوعی دولت ملت معرفی میکنند و مثلا نظریه ایرانشهری، تلاش میکند در پی احیای چیزی باشد که آن را به عنوان قله دولت - ملت تعریف میکند اما چنین نظریاتی مخالفان جدی هم دارند و حتی برخی آنها را پارادوکسیکال معرفی میکنند چون نمیتوان به ایرانشهری، یک لباس مدرن پوشاند و از درون آن دولت ملت بیرون آورد. حتی قبل از دوره صفویه، ما واحد سیاسی مستقلی به نام ایران نداریم و ایران به صورت ملوک الطوایفی اداره میشود و هر وقت قدرت بزرگی آمده تلاش کرده این طوایف را به سمت خودش بکشاند و از آنها خراج گرفته و در تامین امنیت آنها کمک کند اما صفویه یک انسجام سیاسی نسبی خلق کرد و البته مذهب تشیع هم در این زمینه نقش داشت لذا در طول تاریخ گزارشاتی نداریم که مناقشاتی در این زمینه پیش آمده باشد و در نتیجه چیزی شبیه دولت - ملت ایجاد شد اما با توضیحی که دادم نمیتوان صفویه را هم با نظریه دولت ملت انطباق دارد.
شاید بتوان آغاز دولت ملت در عصر مدرن را به پیمان وستفالی گره زد که البته در آن دوران هنوز مدرنیته به معنای کامل شکل نگرفته بود اما پیمان وستفالی به یک جنگ خونین سی ساله در جوامع اروپایی که محور جنگ آنها هم دین بود پایان داد و کشورهای مستقل هم شکل گرفتند. اگر ما دولت ملت را مدرن بدانیم به طور طبیعی نمیتوانیم امر ملی به عنوان اقتضای دولت - ملت داشته باشیم که به بنیادهای مدرنیسم پشت کند؛ بنابراین به نظر میرسد آزادی سیاسی به عنوان یکی از حلقات مدرنیستی در دولت - ملت به کلی مفقود باشد. در مقام عمل در جاهایی میبینیم مدرنیسم سیاسی با استبداد هم نوعی سازگاری نشان میدهد که میتواند سازگاری درونی هم نباشد اما معتقدم کمال یافتن امر ملی با استبداد محال است و چنین سازگاری را باید امری اضطراری در نظر گرفت.
اگر مردمسالاری، مشارکت سیاسی، عدالت یا تأمین منافع و مصالح را مولفههایی مهم در یک کشور در نظر بگیریم استبداد اینها را تضعیف میکند هرچند گونههایی از استبداد هم داریم که رضایت عمومی را به دنبال داشته است برای مثال برخی از کشورهای حاشیه خلیج فارس یا در غرب آسیا دموکراسی به معنای مصطلح ندارند اما نوعی رضایت را در جامعه خودشان پدید آوردهاند اما با این حال کمال امر ملی در این جوامع استبدادی نمیتواند شکل بگیرد و جنبههای ایدئولوژیک و آرمانگرایانه در این جوامع بسیار پررنگ شده و در مواردی وجه رادیکال پیدا میکند. مثلا در آلمان نازی هم امر ملی حضور پررنگی داشت اما یک امر ملی ایدئولوژیک و آرمانگرایانه بود که خالق فاشیسم شد. البته امروزه وجهی از مدرنیسم نیز وجود دارد که تلاش کرده با سنت آشتی برقرار کند ولی این در جای خودش باید مورد بررسی قرار گیرد که آیا امکانپذیر است یا خیر؟
همچنین محمدجواد غلامرضاکاشی، عضو هیئت علمی دانشگاه علامه طباطبایی در این نشست سخنرانی کرد که در ادامه میخوانید:
پدیده نمایندگی اتفاق ناگزیری است که در دولت - ملتها رخ میدهد اما سوال اصلی که از ابتدای شکلگیری دولت - ملتها از جمله در اندیشه ژان بودَن، شکل گرفته این بوده که حکومت چگونه میتواند حقیقتا مصلحت عمومی را نمایندگی کند چون آنها یک اقلیت و مردم یک اکثریت پرشمار و متکثر هستند. معتقدم یک دوگانه در فلسفه، بودَن شکل گرفته است که جامعه یک پدیده طبیعی است و در اندیشه فیلسوفان مسلمان هم وجود دارد اما جامعه در دنیای مدرن، نمیتواند دیگر طبیعی انگاشته شود. حال چگونه یک گروه اقلیت، یک جمع متکثر و ناهمگن را نمایندگی میکنند؟ بودن مسئله دست خدا را به میان آورد و گفت خدا میانجیگری میکند لذا دولت به این اعتبار میانجیگری میکند که تجلیگر روح الهی است.
در همین حوادثی که در این چند ساله در دنیا اتفاق افتاده از ماجرای وال استریت در آمریکا، جلیقه زردها در فرانسه، اتفاقات لبنان، ایران و عراق، یک صدا وجود داشت که آنها ما را نمایندگی نمیکنند یعنی دولت سوداهایی دارد که مردم آنها را نمیفهمند. در ایران دولت به درآمد نفت وابسته و در کشورهای دیگر هم به چیزهای دیگر وابستهاند لذا سوداهایی دارند اما مردم، در نهایت و در دراز مدت نمیدانند که این سوداها برای آنها چه اهمیتی دارد لذا دولت و ملت از هم بیگانه میشوند بنابراین مسئله نمایندگی، زخم درمانناپذیر دولت ملتها است. البته به تازگی تئوریهایی برای حل این مشکل دولت ملتها در راستای تأمین خیر عمومی مطرح شده است.
مسئله دیگر درباره ناسیونالیسم است. در بنیاد مدرنیته آغازین چیزی به نام ناسیونالیسم نداریم بلکه بعدها در قرن نوزدهم است که این پدیده شکل میگیرد و مخصوصاً در آلمان، نوعی باور به روح ملتهاست. واقع قضیه این است که در مدرنیته، بین فردگرایی و قانون و بین خواست مردم و نمایندگی، گپهایی وجود دارد و حفظ تعادل بین اینها همیشه دشوار بوده است بنابراین ناسیونالیسم نوعی گریختن از این گپهای فرم سیاسی دولت - ملتهاست. دو روایت از ناسیونالیسم وجود دارد و باید تعیین تکلیف کنیم از کدامیک حرف میزنیم. یک روایت، جهانروا است و اساسا معتقد است آرمان ما، زندگی در یک جهانشهر است اما در این شرایط فکر میکنیم گام اول آن ایجاد وحدت عام بین یک جمعیت محدود در گوشهای از جهان است و این گامی میشود که بعد به یک وحدت جهانبشری برسیم بنابراین ملت در ساخت بنیادین یک مفهوم گشوده به جهان است اما در طول تاریخ، روایتهای معکوس، بیشتر مسلط شد و آن هم «ما»ی برتر بود و اینکه ما باید سرنوشت جهان را تأمین کنیم. بنابراین ملت در معنای مسدود، نه تنها به نفع جهانیان نیست بلکه منافع کشور خود را هم تأمین نمیکند.
انتهای پیام