نقد و بررسی داستان «حاء مشدد»
کد خبر: 4210072
تاریخ انتشار : ۲۶ فروردين ۱۴۰۳ - ۰۹:۵۵
یادداشت

نقد و بررسی داستان «حاء مشدد»

مسئله عمده داستان «حاء مشدد» نوشته عترت اسماعیلی درباره وقایع دوران امام حسن عسکری(ع)، این است که به تعبیر قرآن کریم «لا يُغادِرُ صَغِيرَةً وَ لا كَبِيرَةً»، یعنی نویسنده تمام تلاش خود را کرده تا هیچ واقعه‌ای از آن دوران را در داستان خود ناگفته نگذارد و شاید بهتر بود نویسنده از خیر روایت برخی وقایعی که گفتن یا نگفتن آنها اثری در داستان نداشت، چشم‌پوشی می‌کرد، چون ما با یک داستان طرفیم، نه یک کتاب تاریخی.

کتاب«حاء مشدد»«حاء مشدد» نوشته عترت اسماعیلی، داستانی است که انتشارات نیستان آن را در سال 1397 منتشر کرد. این کتاب در 163 صفحه، روایت داستانی چالش‌هایی است که خانواده امام حسن عسکری(ع) و شیعیان ایشان پس از شهادت امام و آغاز دوران امامت حضرت مهدی(عج) با آن مواجه هستند. نامگذاری کتاب به «حاء مشدد» به حروف اول نام دو بانوی تأثیرگذار در این دوره تاریخی یعنی حضرت حکیمه و حضرت حدیثه(مادر امام حسن عسکری(ع)) اشاره دارد.

سه زن یعنی حکیمه(عمه امام حسن عسکری(ع))، لیلی(همسر نِحریر جلاد عباسی) و بُریهه(دختر جعفر) داستان را روایت می‌کنند. کتاب در قالب ۱۱ فصل است و هر فصل به نام راوی آن نامگذاری شده است.

داستان با التهاب‌های پس از شهادت امام حسن عسکری(ع) در خانه امام و جامعه آن دوره سامرا شروع می‌شود. جعفر(برادر امام حسن عسکری) و سربازان خلیفه در جستجوی کودک پنج ساله‌ای هستند که بر پیکر امام نماز خواند. او را نمی‌یابند و صقیل از کنیزان خانه امام برای اینکه سربازان را از جستجوی حضرت مهدی(ع) و مادرش منصرف کند، ادعای بارداری می‌کند. او دستگیر و به دارالخلافه برده می‌شود. در خانه امام، حکیمه خاتون، فاطمه و بُریهه(دختر جعفر که دل در گرو عشق اهل بیت دارد) در مقابل جعفر می‌ایستند. حکیمه برای نجات صقیل، از لیلی همسر نحریر(زندانبان و جلاد عباسی) که بر خلاف همسرش به خاندان امام ارادت دارد، تقاضا می‌کند که برای نجات صقیل تلاش کند. لیلی کسی است که پدرش در راه امام حسین(ع) شهید شده و خود نیز از محبان اهل بیت(ع) است اما زندگی با نحریر که از وفاداران به حکومت متوکل عباسی است، او را سرگردان کرده و سوالات فراوانی درباره امام مهدی(ع) دارد. بُریهه نیز در این میان، شرایط دشواری را تجربه می‌کند او از دیدن پدرش که مقابل خاندان امام ایستاده، عصبی و غمگین است. لیلی تلاش می‌کند صقیل را نجات دهد و در این راه معرفت بیشتری نسبت به اهل بیت(ع) کسب می‌کند.

پیچیدگی داستان به دلیل شخصیت‌های فراوان و رفت و برگشت‌های مکرر  بین گذشته و حال 

این مقطع تاریخی یعنی دوره شهادت امام حسن عسکری(ع) ‌‌و‌ آغار امامت فرزندشان، به لحاظ حوادثی که در دل خود دارد دست‌مایه خلق رمان‌های متعددی شده است، از آن جمله می‌توان به رمان «دوازدهم» علی مؤذنی، «چهارفانوس» مرحوم سعید تشکری و «غایب» حسن بیانلو اشاره کرد.

«حاء مشدد» برای روایت این مقطع تاریخی از سه شخصیت بهره می‌گیرد؛ حکیمه که وقایع بیت امام حسن عسکری(ع) را روایت می‌کند و دو شخصیت دیگر یعنی لیلی و بُریهه نیز دیگر راویان این داستان هستند. معمولا شخصیت‌های تأثیرگذار این دوره که در داستان‌ها از آنها سخن به میان می‌آید محدود به نزدیکترین افراد به امام هستند، اما نویسنده با انتخاب این دو شخصیت و بهره‌گیری از زاویه دید آنها، تازگی و جذابیت خوبی به اثر خود بخشیده و گوشه‌های تازه‌ای از تاریخ آن دوره را برای ما به داستان درآورده است.

بخش‌هایی از «حاء مشدد» را شاید لازم باشد انسان دو بار بخواند؛ شخصیت‌های زیاد داستان و رفت و برگشت‌های مکرر آن، بین گذشته و حال، بخش‌هایی از داستان را پیچیده و به دلایلی که در ادامه می‌آید، مبهم کرده است. 

مسئله عمده داستان «حاء مشدد» این است که به تعبیر قرآن کریم «لا يُغادِرُ صَغِيرَةً وَ لا كَبِيرَةً»، یعنی نویسنده تمام تلاش خود را کرده تا هیچ واقعه‌ای از آن دوران را در داستان خود ناگفته نگذارد و شاید بهتر بود نویسنده از خیر روایت برخی وقایعی که گفتن یا نگفتن آنها اثری در داستان نداشت، چشم‌پوشی می‌کرد، چون ما با یک داستان طرفیم، نه یک کتاب تاریخی.

سنگ بزرگ «حاء مشدد» برای روایت یک دوره تاریخی حساس

«حاء مشدد» در 163 صفحه سنگ بزرگی برداشته؛ هم ماجرای طغیان جعفر و تقلای او را برای رسیدن به مقام امامت و میراث امام حسن عسکری(ع) را می‌خواهد روایت کند و در مقابل آن، تلاش حکیمه و حدیثه برای محافظت از میراث امام عسکری(ع) و امام مهدی(ع) و همچنین نجات صقیل از دست خلیفه، هم باید حواسش به تردیدهای لیلی و سیر او از شک به یقین نسبت به اهل بیت(ع) و مأموریت او در نجات صقیل و قساوت نِحریر باشد، هم ماجرای بُریهه(دختر جعفر) و مقابله‌اش با پدر را روایت کند و در دل این ماجراها، رفت و برگشت‌های فراوان بین گذشته و حال وجود دارد و ماجرا‌های مهم و غیرمهمی در قالب ذکر خاطرات گذشته یا تداعی آنها برای تکمیل روایت اصلی اضافه می‌شود؛ مثل آمدن نرجس به سامرا، ازدواج ایشان، تولد حضرت مهدی(ع)، تبعید امام هادی(ع) به سامرا، دعوت ایشان به جشن خلیفه، وادار کردن امام عسکری(ع) برای رفتن به درون قفس شیرها و... ماجرا‌هایی است که توسط حدیثه، حکیمه، صقیل یا عثمان(نائب اول امام) برای لیلی بازگو می‌شوند تا او را از سرگردانی و تحیر رها کنند. در این شلوغی، مسائلی برای داستان پیش می‌آید؛ از آن جمله:  

ـ برخی شخصیت‌ها گم می‌شوند؛ مثل فاطمه، خواهر امام حسن عسکری(ع) که در روایت اول، او را می‌بینیم و پس از آن، اثری از او نیست.

ـ روایت‌های مربوط به گذشته که گاهی شخصیت‌ها از طریق تداعی خاطرات یا گفت‌وگو آن را به میان می‌آورند، دچار مشکلاتی است؛ بعضا سوال برانگیزند. در صحفه 81 عثمان به لیلی در مقام ستایش جایگاه حکیمه می‌گوید: «از کودکی حکیمه تا جوانی‌اش را دیده‌ام. حکیمه به مراتب بیشتر با ابالحسن بوده. در کنار حکیمه، ابوالحسن محدث، حدیثه، من، موسی و گروه یحیی بن هرثمه بودیم. یادم می‌آید در میان گروه کسی بود از خوارج که کینه علی بن ابی طالب را هنوز در دل داشت. یک روز قبل  از حرکت از مدینه ابوالحسن، خیاطی را مأمور کرد تا برایمان خفتان بدوزد. هوا گرم بود. سفارش خفتان برای کاروان از نظر یحیی و یارانش جای تعجب داشت. فرد خارجی خندید و گفت: انگار قرار است بین راه زمستان به سراغ ما بیاید. در میانه راه به ابالحسن گفت: مگر علی نگفته که هیچ قطعه‌ای از زمین نیست مگر آنکه قبری است یا قبری خواهد شد؟ اکنون به این خاک بنگر! کجاست آنکه در اینجا بمیرد تا خدا آن را در قبر قرار دهد؟ حکیمه و حدیثه از جسارت شخص خارجی خشمگین بودند. چند لحظه بعد، ابرهای سیاه، بر سر کاروان ظاهر شدند. ابالحسن رو به کاروان کرد و گفت: لباس‌های گرمتان را بپوشید. چند لباس گرم را به تعدادی از اهل کاروان داد. لحظاتی نگذشت که گروهی بی جان در گل و لای فرورفتند. هرثمه خود را روی پاهای ابالحسن انداخته بود و قسم می‌خورد که شما را نمی‌شناختم. ابالحسن و به یحیی گفت: آتش تردید در برزخت می‌اندازد. بهتر است دستور دهی هر چه زودتر این مردگان دفن شوند.»

ابهام در خاطرات نقل شده گذشته

این یکی از کرامات امام هادی(ع) در مسیر مدینه به سامرا است که نویسنده آن در داستان ذکر کرده است. خواننده وقتی این قسمت را می‌خواند نیاز پیدا می‌کند برود در منابع تاریخی آن را جستجو کند تا از این ماجرا سردربیاورد. خاطرات دیگری نیز از زبان عثمان درباره سفر امام هادی(ع) به سامرا گفته می‌شود که کرامات امام هستند از جمله اینکه امام، بی‌آنکه از سابق سربازان همراه را به نام بشناسد، سراغ فردی به اسم بغا را می‌گیرد و این باعث حیرت کاروان می‌شود. سرباز نزد امام می‌آید و با گریه می‌گوید این نام کودکی من است.(ص 74 و 75) طرح این خاطرات ضمن اینکه ارتباط آنها با داستان چندان محکم نیست، برای خواننده ایجاد سؤال و ابهام می‌کند.

ارتباط برخی خاطراتی که شخصیت‌ها از گذشته نقل می‌کنند، با موقعیت روشن نیست، مانند ص 66 که عثمان در پاسخ شک و تردیدهای لیلی، به تبعید اجباری امام هادی(ع) اشاره می‌کند. یا در ص 12 و 13 زمانی که حدیثه ورود امام هادی(ع) به کاخ متوکل و ماجرای زینب کذاب را برای لیلی تعریف می‌کند، در میان آن به شخصیت شجاع(مادر متوکل) می‌پردازد: «آن روز ابالحسن وارد کاخ شد. به احترامش همه برخاستند. متوکل خون خونش را می‌خورد. شجاع کنارش نشسته بود. مادر متوکل را می‌گویم که بارها پنهانی نذر ابالحسن کرده بود تا دمل‌های متوکل درمان شود. هر چه طبیب می‌شناختند از شهرهای مختلف برای درمان متوکل آورده بودند، اما علاجی نیافته بودند و روز به روز دردش بیشتر  می‌شد. شجاع بارها واسطه فرستاده بود تا ابالحسن دعا کند و این درد، متوکل را از پا درنیاورد. وقتی هم شفا گرفت سکه‌های بسیاری به نیت نذر برای اباالحسن فرستاد. آن روز شجاع می‌خواست به احترام برادرم بلند شود. ابهت و خشونت متوکل مانع شد.»

شخصیت شجاع و ماجرایی که نویسنده در توسل او به امام ذکر کرده گرچه جالب است، اما ارتباطی به سیر حوادث داستان ندارد و حدف آن لطمه‌ای به داستان نمی‌زند.

اشکالات جزیی در شیوه نامیدن شخصیت‌ها در داستان به چشم می‌خورد. مثلا در داستان از امام هادی(ع) با کنیه ابالحسن و از امام حسن عسکری(ع) با کنیه ابامحمد یاد می‌شود و حتی بُریهه که نوه امام هادی(ع) و برادرزاده امام عسکری(ع) است، به جای اینکه بگوید جدم و عمویم، از همین کنیه‌ها استفاده می‌کند(ص ۶۰، یا ۶۶) و حتی در بیشتر موارد پدرش را به نام یعنی جعفر می‌خواند(ص 77) و این باورپذیر نیست. در ص 12 نیز ماجرایی از زبان حدیثه(همسر امام هادی) درباره امام نقل می‌شود که نویسنده به اشتباه از زبان او می‌نویسد، برادرم. 

جعفر که در داستان نام دیگرش، زکی است، به هر دو اسم در داستان یاد شده و اگر کسی این اطلاعات تاریخی را نداشته باشد که نام دیگر جعفر، زکی است، سردرگم می‌شود که زکی کیست. زکی ظاهرا نامی است که پیروانش بر او نهادند، چرا بریهه از پدرش در داستان به نام زکی یاد می‌کند؟

در برخی موارد موقعیت‌ها منطقی و باورپذیر نیست؛ مثلا در میان یک معرکه که جعفر با سربازانی حکومتی، خانه‌ امام عسکری(ع) را محاصره کرده، در مقابل حدیثه و حکیمه بر سر دخترش(بُریهه) داد می‌زند که تکلیف تو را امروز روشن می‌کنم که یک باره حکیمه می‌گوید او قرار است عروس موسی بن مبرقع شود. در آن موقعیت و در مقابل سربازانی که خانه را محاصره کرده‌اند، موضوع ازدواج بریهه مطرح می‌شود و جعفر هم که از خشم و خروش افتاده می‌گوید تا خدا چه بخواهد! کاش نویسنده جایی مناسب‌تر، برای گنجاندن این ماجرا پیدا می‌کرد.

مسئله دیگر در داستان «حاء مشدد» توصیفات و اطاعات کم از فضای وقوع داستان یعنی سامرا است و همان توصیفات کم هم کلیشه‌ای است و خیلی کمکی به خواننده نمی‌کند. برای مثال یکی از تصاویری که لیلی توصیف می‌کند درباره کاخ عباسی است؛ در حالی که لیلی ظهر به سمت کاخ می‌رود و می‌گوید «گرما دستگیره در را گداخته است»(ص 51) وقتی وارد می‌شود می‌گوید «دور تا دور مشعل‌های کوچک و بزرگ روشن است»(ص 52) به نظر می‌رسد در فصل گرما، روشن کردن مشعل در تالار، منطقی نیست، گرچه قضاوت درباره این موضوع نیازمند مطالعه دقیق و شناخت مختصات تاریخی و جغرافیایی شهر سامرا و نوع تزیین دربار عباسی و جزئیاتی از این قبیل است.

برخی دیالوگ‌ها مخصوصا طرح برخی خاطرات مربوط به گذشته از زبان بعضی از شخصیت‌ها در داستان باورپذیر نیست و‌ احساس می‌شود نویسنده طوری گفت‌وگوها را طراحی کرده که حتما برخی وقایع را در داستان بگنجاند و اطلاعات لازم را به خواننده انتقال دهد.

نویسنده به انتخاب خود برخی شخصیت‌ها و وقایع را گسترده معرفی می‌کند و به آنها می‌پردازد و از برخی ساده عبور می کند، مثل خدیجه و عبدالعظیم حسنی که یک بار بیشتر نامشان در داستان نمی‌آید یا صاحب الزنج یا فتح بن خاقان که ما متوجه نمی‌شویم اینها چه کسانی هستند و بی مقدمه وارد داستان می‌شوند.

کاش نویسنده «حاء مشدد» از بین این همه شخصیت یک راوی مثلا بریهه را انتخاب می‌کرد‌ یا لیلی را و اصرار نداشت تا همه چیز از اتفاقات ریز و درشت را روایت کند و اینگونه برای گنجاندن این همه ماجرا در دل یک داستان 163 صفحه‌ای به تنگنا بیفتد. به نظر می‌رسد ظرف «حاء مشدد» برای این همه روایت و ماجرا تنگ است برای همین نویسنده مجبور می‌شود دیالوگ‌هایی را در دل داستان بیاورد که باور پذیر و بعضا منطقی نیست.

از باب اینکه به گفته حافظ شیرازی «عیب می جمله بگفتی هنرش نیز بگوی» نمی‌توان از محاسن داستان «حاء مشدد» چشم‌پوشی کرد. تلاش نویسنده و تحقیق او درباره یک دوره تاریخی حساس مثل دوران شهادت امام حسن عسکری(ع) و قبل و بعد آن با وجود منابع کم، تحسین‌برانگیز است و روشن است که نویسنده در مسیر تحقیق کتاب مسیر دشوار و پرزحمتی را طی کرده است.  

تصویری که از حکیمه، عمه امام عسکری(ع) در داستان ارائه شده جالب توجه است. در کتاب‌های داستانی کمتر درباره شخصیت و علم و فرزانگی و چالش‌هایی که این بانو با آن مواجه بودند، نوشته شده است و در این اثر به خوبی نسبت به این بانوی گرانقدر جهان تشیع ادای دین شده است. ضمن اینکه این داستان نقش تاریخی بانوان خاندان اهل بیت(ع) و بانوان شیعه را در این دوره تاریخی مورد توجه ویژه قرار داده و گرد غفلت از آن زدوده است. 

پیش از این نیز گفتیم معمولا شخصیت‌های تأثیرگذاری که در این دوره از آنها سخن به میان می‌آید محدود هستند، اما در این داستان شخصیت‌های جدیدی می‌بینیم که افق‌های جدیدی به روی ما در شناخت آن دوره و مسائل و چالش‌های آن گشوده‌اند و یک نکته مثبت دیگر در کتاب «حاء مشدد» ذکر منابع در پایان داستان است. معمولا داستان‌های تاریخی کمتر به این امر توجه دارند، اما به نظر می‌رسد حداقل در داستان‌های مذهبی، ذکر منبع، ضروری باشد تا خواننده بداند برای کسب اطلاعات دقیق‌ تاریخی به چه منابعی می‌تواند مراجعه کند. 

کامله بوعذار

انتهای پیام
captcha