حجتالاسلام والمسلمین سیداسماعیل طباطبایی، پژوهشگر بنیاد بینالمللی امامت، در یادداشتی که به مناسبت شهادت امام صادق(ع) نوشته و در اختیار ایکنا قرار داده آورده است:
اخیراً یکی از شبکههای معاند خطاب به مخاطبانش میگفت: ای شیعیان، این آخوندها همیشه به شما دروغ میگویند! چطور امکان دارد اهل بیت با خلفا اختلاف داشته باشند، در حالی که امام صادق به پیوند خویشاوندیاش با ابوبکر افتخار میکرد و میفرمود: «من از ابوبکر دو بار متولد شدم».
اهل سنت برای حُسن روابط میان اهل بیت و خلفا به احادیثی استناد میکنند، از جمله حدیث منسوب به امام صادق(ع) که فرمودند: «انّ ابابکر ولدنی مرتین؛ من از ابوبکر دو بار متولد شدم». آنان بر اساس حدیث مذکور مدعی هستند که مادر امام صادق(ع) هم از طرف پدر و هم از طرف مادر، نسبش به خلیفه اول میرسد، زیرا مادر امام صادق(ع) «ام فروه» دختر قاسم و قاسم پسر محمد و محمد پسر ابوبکر بود. همچنین مادر ام فروه اسماء دختر عبدالرحمن و عبدالرحمن نیز پسر ابوبکر بود. بنابراین از دو جهت امام با ابوبکر نسبت خویشاوندی داشت.
برای روشن شدن حقیقت، نکاتی را نسبت به سند و دلالت روایت برایت بیان میکنم؛
اول: بیاعتباری حدیث
یکی از شرائط اصلی در پذیرش روایت، اعتبار سند آن است، در حالی که این روایت دو اشکال سندی دارد:
الف) مرسل بودن حدیث: حافظ عبد العزيز بن اخضر جنابذی که روایت مورد بحث، از او نقل شده متوفاي 611 بوده (حنبلی، شذرات الذهب، ج5 ص46) و امام صادق(ع) در سال 148 هجری به شهادت رسيده است. چگونه به صورت مستقیم این سخن را به امام نسبت میدهد در حالی که بين او و امام 463 سال فاصله وجود دارد. از این رو در دستهبندی روایات جزء روایات مرسل قرار میگیرد و روایت مرسل از جهت اعتبار، ارزشی برای پذیرش ندارد.(الفحل، محاضرات في علوم الحديث،ج1ص22)
ب) ضعف راویان: روايت مورد بحث بر طبق قواعد رجالی اهل سنت بیاعتبار شناخته شده است.
لازم به ذکر است که برای این روايت در منابع اهل سنت سه سند نقل شده است:
یکی را مزّی در تهذیب الکمال (مزّي، تهذيب الكمال، ج5 ص81 و 82) و دوم ابن عساکر در تاریخ مدینه دمشق (ابن عساكر، تاريخ مدينة دمشق ج 44 ص 453 و 454) و سوم ذهبی در سیر اعلام النبلاء(ذهبي، سير أعلام النبلاء ج 6 ص 259) آوردهاند ولی از آنجایی که مهمترين سندی كه برای اين روايت میتوان يافت، سند مزّی در تهذيبالكمال است از این رو به جهت اختصار فقط به بررسی این سند اشاره میشود.
در سلسله سند روايتی که مزی در تهذیب الکمال نقل کرده است چندين راوی مجهول و ضعیف وجود دارد که به بررسی آنها پرداخته میشود:
1- أبو البركات داود بن احمد بن محمد بن ملاعب بغدادی: وی مجهول است، زیرا ذهبی در تاریخ اسلام (ذهبی، تاریخ اسلام، ج44ص287) و صفدی در الوافی بالوفیات (صفدی، الوافی بالوفیات،ج 13ص286) نام وی را ذکر کرده اند اما هیچگونه جرح و تعدیلی درباره او نیاوردهاند.
2- عبد الصمد بن علی بن محمد: وی نیز مجهول است چنانچه خطیب بغدادی در تاریخ بغداد نامش را آورده ولی هیچ مدح و ذمی پیرامون او نقل نکرده است.( خطیب بغدادی، تاریخ بغداد،ج 11ص46)
3- احمد بن محمد بن اسماعیل الآدمی: مجهول بوده و پیرامون او مطلبی ذکر نشده است.
4- عبدالعزیز بن محمد الازدی: هيچ شرح حالی از وی در كتب رجالی يافت نمیشود.
5- حفص بن غياث: سلیمان بن خلف باجی از علی بن مدینی نقل میکند که احادیث حفص از جعفر بن محمد غیر قابل قبول است. ( خلف باجی، التعدیل و التجریح،ج 1ص513) و ذهبی در میزان الاعتدال از داود بن رشید نقل میکند حفص بن غیاث اشتباه زیاد داشته است. ( ذهبی، میزان الاعتدال،ج 1ص567)
با وجود چند نفر مجهول و شخصی همچون حفص بن غیاث چگونه میتوان به حدیث مورد بحث اعتماد کرد.
در پذیرش یک روایت شرایطی لازم است؛ از جمله آن که منبع نقل روایت، باید مورد قبول فریقین باشد در حالی که این روایت فقط در منابع اهل سنت وجود دارد و در منابع شیعی تنها مرحوم ابو الفتح اربلی در كتاب كشف الغمه (اربلی، كشف الغمة،ج 2ص374) آن را از یک عالم سنی به نام حافظ عبد العزيز بن اخضر جُنابَذی که از عالمان اهل سنت و حنبلی مذهب بوده نقل کرده است. به عبارت دیگر روايتی را که امام صادق(ع) فرمودند: (ابوبكر دو بار مرا به دنيا آورده) را هيچ يك از علمای شیعه نقل نکردهاند.
همچنان که بیان شد حافظ عبد العزيز بن اخضر جنابذی سنی مذهب است، چنانچه ذهبی در کتاب سیر اعلام النبلاء او را از عالمان اهل سنت برشمرده است؛ از این رو این روایت برای شیعیان ارزشی ندارد، چراکه اگر اهل سنت بخواهند به وسیله مطلبی بر علیه شیعیان استدلال نمایند باید به روایتی استناد کنند که مورد قبول شیعیان باشد و اگر برای استدلال علیه شیعه به روایاتی استناد شود که مورد پذیرش آنان نباشد طبق روش علمی قابل قبول نیست همانگونه که ابن حزم نیز به این نکته تصریح کرده است. وی در این باره مینویسد: «صحیح نخواهد بود که ما علیه شیعیان با روایات خودمان استدلال کنیم؛ در حالی که آنها نمیپذیرند... از این رو لازم است مقابل مخالف به چیزی استناد شود که او قبول دارد و برای او حجت است».
دوم : تردید در انتساب امام صادق(ع) بر ابوبکر
اصل برگشت نسب امام صادق (ع) به ابوبکر قابل خدشه است. برخی از دانشمندان اهل سنت از جمله قرمانی که یکی از علمای قرن دهم و یازدهم هست چنین می گوید: مادر امام صادق(ع) ام فروه بنت قاسم بنت محمد بن ابی سمره است نه محمد بن ابی بکر و اینکه در کتب رجال اسمی از محمد بن ابی سمره نیامده دلیل بر موهومبودن چنین شخصیتی نیست، زیرا افراد مشهوری بودهاند که به خاطر اغراض مختلف، نامشان در کتب رجالی ذکر نشده است.(مرتضی عاملی، میزان الحق،ج 1ص345)
نکته تأملبرانگیز دیگر اینکه چون قاسم بن محمد بن ابی بکر فرد مشهوری بوده است، در برخی موارد که نام قاسم بن محمد آمده به تصور آن که قاسم بن محمد بن ابی بکر است او را فرزند ابوبکر قلمداد میکردند در حالی که یا اشتباه لفظی و یا از روی هوی و هوس و حیله بوده است. پس بنابر مطالب بیان شده احتمال دارد شخصی که نسب امام صادق(ع) به او میرسد، محمد بن ابی سمره باشد نه محمد بن ابی بکر. (مرتضی عاملی، میزان الحق،ج 1ص346) همچنین احتمال دارد شهید اول به همین دلیل در معرفی مادر امام صادق(ع) به «ام فروه بنت قاسم بن محمد» اکتفا کرده و ادامه آن را بیان نکرده باشد.(مرتضی عاملی، میزان الحق،ج 1ص 344؛ علامه مجلسی، بحار، ج47ص1)
سوم: ناسازگاری با معیار قرآن
با تأمل در قرآن ملاحظه میشود که خداوند گاه از افرادی نام میبرد که نسبتی با انبیاء الهی داشته ولی در مسیر باطل و گمراهی بودهاند. حال این سؤال مطرح میشود که آیا نسبت داشتن با انبیاء الهی فضیلتی را برای آنها اثبات میکند؟
به عنوان نمونه به چند مورد آن اشاره میشود:
1- آزر عموی حضرت ابراهیم(ع).( انعام74)
2- ابولهب عموی حضرت محمد(ص).( مسد1)
3- پسر حضرت نوح(ع).(هود 45)
4- همسران نوح و لوط علیهما السلام.(تحریم10؛ هود81؛عنکبوت32)
پرواضح است که این نسبت داشتن با انبیاء الهی نه تنها هیچ سودی برای این افراد نداشته بلکه هیچ فضیلتی را برای آنها اثبات نمیکند.
چهارم: تعارض با سنت اهل بیت(ع)
روایت «ولدنی ابوبکر مرتین» و افتخار امام صادق(ع) به این نسب از دو جهت با روایات قطعی و مورد اتفاق بین فرقین تعارض دارد:
جهت اول: با مراجعه به روايات متعددی كه سيره و روش امام صادق(ع) را تبيين میكند، مشاهده میشود که ایشان به پذيرش امامت و ولايت اميرمؤمنان(ع) مباهات و افتخار میكردند.
روايت ذيل، اين مطلب را به خوبی نمايان میسازد: «ولايت علی بن أبيطالب(ع) برای من محبوبتر از اين است كه او مرا به دنيا آورده است؛ چراكه قبول ولايت او برای من واجب، در حالی كه فرزند او بودن فضيلت و امتيازی محسوب میشود» (ابن بابویه،اعتقادات الامامیه،112)
امام هرچند فرزند بودن خود را نسبت به اميرمؤمنان(ع) فضیلت میدانند، ولی ولایت ایشان را افضل دانسته و به آن افتخار میكنند. ضمن اينكه در حديثي ديگر، صرف رابطه نسبی را شرط افتخار برای خود بيان نمیكنند، بلکه داشتن ولايت را شرط و مدال افتخار خود میدانند.
امام میفرمايد: «ولايت پدرانم برای من، دوستداشتنیتر از جان من است. ولايت آنها برای من مفید است حتی اگر نسبتی با آنها نداشته باشم؛ ولی اگر ولايت آنها را نداشته باشم نسبت با آنها برايم سودی ندارد»(طبرسی،مشکاه الانوار، ص332).
همچنین با مراجعه به روايات ديگری که در کتب فریقین آمده روشن می ود كه از فخرفروشی نسبت به حَسب و نَسب پرهيز شده است.(ابن حنبل، مسند،ج 5 ص343؛ بیهقی، سنن،ج 4 ص63؛ کافی، کلینی،ج 2 ص 328و329) البته با مراجعه به آیات (تکاثر 2) و روایات(سیدرضی، نهجالبلاغة، خطبة ۲۲۱؛ کلینی، کافی، ج۲، ص۳۲۹، ح۵) واضح میشود که خیلی از افراد به قبور مردگان خود و همچنین به آباء و اجداد کافر خود نیز افتخار میکردند و پر واضح است که چنین حسب و نسبی افتخار نداشته و شخصیتی به مانند ائمه اطهار(ع) که از نسب مطهر و پاکیزهای برخوردار هستند، افتخار به چنین نسبی نخواهند نمود.
جهت دوم: مسئله انقطاع نسبها در روز قيامت که موضوع دستهای دیگر از روایات است.
در روايات متعددی در منابع فريقين، از پيامبر(ص) نقل شده است که هر سبب و نسبی در روز قیامت منقطع است مگر آن سبب و نسبی که از پیامبر(ص) باشد.(ابن بابویه،خصال،ج2ص559؛ابن ابی الحدید، شرح نهجالبلاغه،ج12 ص106) با توجه به این روایات چگونه امکان دارد که امام صادق(ع) به نسبی افتخار کند که هیچ فایده دنیوی و اخروی ندارد و به تعبير ديگر چرا امام، خود را به نسلی متصل كند كه انقطاع آن در قيامت قطعی و يقينی بوده و هيچ منفعتی از آن حاصل نمیشود؟
پنجم: تعارض با سیره امیر مؤمنان(ع) و حضرت زهرا(س)
مذهب امامیه مجموعهای از اصول بنیادین است که اگر روایتی با آن اصول و مطالب بنیادین مخالفت داشته باشد باید در آن تردید نمود. از جمله آنها، مخالفت امیرمؤمنان(ع) و حضرت زهرا(س) با ابوبکر است. گرچه شبههکننده میخواهد بهوسیله ذکر کردن حدیث مذکور حُسن رابطه میان اهل بیت(ع) با خلفا را وانمود کند ولی این حدیث با اصول بنیادین شیعه سازگاری ندارد.
برای روشن شدن بحث و به جهت اختصار تنها به دو مورد از مخالفتهای امیرمؤمنان و حضرت زهرا با خلیفه اول اشاره می شود:
1- عدم بیعت با ابوبکر.( ابن سعد، طبقات الکبری،ج 8 ص23؛ بخاری ،صحیح ،ج 14 ص135)
2- غضب حضرت فاطمه بر ابوبکر.( بخارى، صحیح، ج 4 ص42)
ششم: بیدلیل بودن افتخار بر این انتساب
افتخار به نسب در صورتی است که دارای فضائل و برتریهایی باشد اما در صورتی که چنین چیزی ثابت نشود افتخار به نسب مرسوم نیست.
امام صادق(ع) که بنا بر مبنای شیعه برگزیده الهی و یکی از مصادیق آیه تطهیر است، امکان ندارد بر کسی که مورد غضب حضرت زهرا(س) قرار گرفته و جایگاه امامت امیرمؤمنان(ع) را غصب کرده افتخار نماید به علاوه شایسته نیست کسی به شخص پایینتر افتخار کند.
چنانچه در تاریخ اهل سنت گزارش شده، نسب ابوبكر به خاندان بني تيم بن مره میرسد.(ابن اثير، اسدالغابه،ج 3 ص205) بني تيم بن مره از نظر اجتماعی جایگاه پستی داشته است.(طبری، تاریخ طبری، ج 3ص209؛ ابن ابی الحدید، شرح نهجالبلاغه، ج1ص371) به گونهای كه پس از خلافت ابوبكر، ابوسفيان چنین گفت: «چگونه است كه حكومت در دست ذليلترين قريش افتاده است؟!»( صنعاني، المصنف، ج5 ص451) در نقلی خود ابوبکر نيز به پستی خاندان خود اذعان کرده که اسلام سبب شد اين پستی و ناچيزی بها یابد.(ابن ابی الحدید، شرح نهجالبلاغه، ج1 ص222) امام صادق(ع) نيز در مورد محمد فرزند ابوبكر میفرمایند: «هيچ خاندانی نيست، مگر آنكه يك نفر از آنها نجيب است و نجيبترين نجيبان از خاندان پست، محمد بن ابی بكر است»(كشي، رجال،ج1ص283). از اين رو میتوان چنين استنباط نمد كه بنی تيم بن مره نسبت به ديگر تيرههای قريش از جايگاه و منزلتی پايينتر برخوردار بوده است. بنابراين دلیلی بر افتخار امام صادق(ع) بر این نسب وجود ندارد.
حال با چنين رواياتی نمیتوان ادعا كرد که امام صادق(ع) انتساب خود به اين شخص و قبيله را سبب شرافت و جلالت خانوادگی خود تلقی و به آن افتخار میکرد.
انتهای پیام