۳۶۵ روز در صحبت قرآن نوشته استاد حسین محیالدین الهی قمشهای، کتاب چهارم از مجموعه کتابهای جوانان و فرهنگ جهانی است. این مجموعه با هدف شناساندن فرهنگ و ادبیات به جوانان اولین بار سال ۱۳۹۰ به همت نشر سخن تدوین منتشر شده است.
کتاب «۳۶۵ روز در صحبت قرآن» ۳۶۵ قطعه کوتاه و بلند از قرآن برای آشنایی جوانان با تعلیمات فراگیر قرآن انتخاب شده و کوشش شده است که این گنجینه تصویری از ابعاد گوناگون کلام آسمانی برای مخاطب ترسیم کند.
این کتاب، تفسیر در معنی اصطلاحی کلمه مانند تفاسیری چون کشاف و مجمع البیان و امثال آن نیست، بلکه بیشتر انعکاسی از کتاب وحی در ادب عرفانی فارسی و اسلامی است و نگاهی دارد به قرآن از دیدگاه ادبی، زیباشناسی و اخلاقی، اجتماعی و عرفانی.
گروه اندیشه ایکنا به منظور بهرهمندی مخاطبان خود از این گنجینه قرآنی و ادبی اقدام به انتشار قطعههایی از کتاب «در صحبت قرآن» کرده است. بیست و یکمین قسمت از تحفه این کتاب با عنوان «فرمان رفتن به حج» تقدیم مخاطبان گرامی میشود.
وَأَذِّنْ فِي النَّاسِ بِالْحَجِّ يَأْتُوكَ رِجَالًا وَعَلَى كُلِّ ضَامِرٍ يَأْتِينَ مِنْ كُلِّ فَجٍّ عَمِيقٍ (آیه 27 سوره حج)
و(ای رسول ما) مردمان را به ادای آئین حج اعلام کن تا پیاده و سواره و از هر راه دور گرد آیند(و کنگرهای از خداپرستان و اهل ایمان از ملل و طوایف گوناگون پدید آید تا همه با یکدیگر آشنا شوند و از حکمت و معارف یکدیگر بهره گیرند و کار دنیایشان نیز بدین آئین رونق گیرد) (27)
خداوند عالمیان که از زمان و مکان بیرون است جمله آدمیان را دعوت کرده است که در مکانی و زمانی خاص همه گرد آیند و به عشق او به دور خانهای بگردند و به یاد او از زمان و مکان بیرون روند و به او بپیوندند و در صحبت او به مقام امن و آرامش و سکون رسند و هالهای از قداست او را به گرد خود حس کنند.
آن زائری که گفت رفتیم و دیدیم که خداوند در خانهاش نیست شاید خواسته باشد دلها را از صورت به معنی جذب کند اما حقیقت این است که او پیوسته در خانهاش حضور دارد. از آنکه فرمود به هر کجا رو کنید آن چهره خداست و اگر مکانی معیّنی را تعیین فرموده است به خاطر ماست که نمیدانیم در بیابان عالم به کجا برویم تا با او دیدار کنیم و به خاطر آن است که ما آدمیان با یکدیگر آشنا شویم و دوستی کنیم و گرد هم بگردیم و پروردگارمان را در آیینه نگاههای یکدیگر نظاره کنیم، به خاطر این است که کنگرهها تشکیل دهیم و داد و ستد کنیم کالای معرفت را و فرهنگ را و سنتها را و ثروتها را. به خاطر آن است که از تعیّنات و تجمّلات که حجاب دوستیها و محبتها و مایه غفلتها و ظلمها است، چند گاهی دست بداریم، همه یک رنگ و یک لباس شویم و فقط با انسانیت خود با یکدیگر روبهرو گردیم، به خاطر آن است که شرکت کنیم در یک نمایشگاه بزرگ از صحرای قیامت و حس کنیم آن روز را که باید یکه و تنها بی هیچ پیرایهای و مقامی و ثروتی فقط با دلی پاک در پیشگاه پروردگار حاضر شویم، به خاطر آن است که شیطان خودپرستی را به سنگ معرفت و شهاب ثاقب عشق و دوستی از خود برانیم و به خاطر آن است که همدل شویم با همه کسانی که در جهان حیران و سرگردان از این سو به آن سو میروند تا فرزند تشنهشان و کودکان گرسنهشان را آب و نانی بیاورند... به خاطر آن است که چند روزی دست از جدال بداریم و بیاموزیم که باید با یکدیگر به زبان شیرین سخن گوییم و به خاطر آن است که چند روزی در آینه خودبینی ننگریم و نگاه خود را از لذات سرابگون دنیوی به فرشتگان و کروبیان عالم بالا بیندازیم و به لذتهای متعالیتر از خور و خواب و جاه و مقام بیندیشیم و چون به وطن بازگشتیم همچنان این سیرتهای خوب و نیکو را از سادگی و دوستی و راستی و زبان خوش حفظ کنیم، احرام را نشکنیم و با نظامی جادو سخن هم زبان شویم که گفت:
إحرام گرفتهام به کویت
لبیک زنان به جستوجویت
إحرام شکن بسی ست زنهار
ز احرام شکستنم نگه دار (نظامی، لیلی و مجنون)
و به خاطر آن است که این نفس بهیمی را قربان کنیم و بر خوان سلطان نفس ناطقه قدسیه نهیم تا آن پادشاه تناول کند و آن نفسِ بهیمی را به عالم انسانی رفعت بخشد. و چه خوشتر که «دانی» را خرج عالی کنیم تا متعالی شویم و به خاطر آن است که بر گرد کوی یار بگردیم نه هفت بار و نه هفتاد بار بلکه چون عاشقان همراه ماه و خورشید طواف کنیم و شماری در خاطر نیاوریم.
حاجی عاقل طواف چند کند؟ هفت بار
حاجی دیوانهام من نشمارم طواف (دیوان شمس)
ای قوم به حج رفته کجایید کجایید
معشوق همین جاست بیایید بیایید
معشوق تو همسایه دیوار به دیوار
در بادیه سرگشته شما در چه هوایید
گر صورت بی صورت معشوق ببینید
هم قبله و هم خانه و هم کعبه شمایید
با اینهمه آن رنج شما گنج شما باد
افسوس که بر گنج شما پرده شمایید (دیوان شمس)
خداوند به خلیل خود فرمود که برای من در این وادی بیزرع خانهای بنا کن و چون بنا کرد فرمود اکنون به بام خانه برآی و هم مردمان را بدین خانه بخوان، خلیل گفت پروردگارا، آخر در این بیابان کسی نیست که دعوت مرا بشنود و صدای این پیر کهنسال چگونه میتواند صحراها و دریاها را درنورد و به گوش جهانیان برسد؟ خداوند فرمود: تو با همان صدای لرزان دعوت خود را فروخوان و من آن را به گوش همگان خواهم رسانید و عجبا از این پیشگویی که اینک هر سال هزاران هزار تن بدین دعوت لبیک میگویند و پیاده و سواره به گرد خانه حاضر میشوند.
دریغا که اصحاب صورت، معین این دعوت را چنانکه باید در نیافتهاند و ندانستهاند که آیینها و سنتهای حج برای تزکیه نفس و معراج آدمیان به قبله فضیلت و کمال است نه آنکه راهی بپیمایند و اذکاری بگویند و چند روزی به ظاهر آراسته و مهذّب شوند و چرخی بزنند و بازگردند و در همان غفلت و بی خبری پیشین فرو روند و آن شیطان را که به سنگ رانده بودند به آهنگ فرا خوانند و با او دوستی کنند:
ناصر خسرو در قصیده معروفی حکایت میکند که: در وقت بازگشت به زیارت یکی از حاجیان رفتم و با اظهار شادی او را گفتم:
بازگو تا چگونه داشتهای
حرمت آن بزرگوار حریم
چون همی خواستی گرفت احرام
چه نیت کردی اندر آن تحریم؟
جمله بر خود حرام کرده بدی
هر چه مادون کردگار قدیم
گفت «نی» گفتش«زدی لبیک
از سر علم و از سر تعظیم
میشنیدی نوای حق و جواب
باز دادی چنانکه داد کلیم؟»
گفت«نی» گفتمش«چو در عرفات
ایستادی و یافتی تقدیم
عارف حق شدی و منکر خویش
به تو از معرفت رسید نسیم؟»
گفت«نی» گفتمش«چون میکشتی
گوسفند از پی اسیر و یتیم
قرب خود دیدی اول و کردی
قتل و قربان نفس شوم لئیم؟»
گفت«نی» گفتمش «چو سنگ جمار
همی انداختی به دیو رجیم
از خود انداختی برون یکسر
همه عادات و فعلهای ذمیم؟»
گفت از این باب هر چه گفتی تو
من ندانستهام صحیح و سقیم
گفتم ای دوست پس نکردی حج
نشدی در مقام محو مقیم
رفتهای مکه دیده آمده باز
محنت بادیه خریده به سیم
گر تو خواهی که حج کنی پس از این
این چنین کن که کردمت تعلیم (ناصر خسرو)
خداوند در سوره آل عمران، آیه 97 حج را به خود منسوب کرده و فرموده است یکی از کارهایی که بر عهده انسانها است که برای خدا انجام دهند سفر حج است و خطاب خداوند در این آیه با اهل ایمان نیست بلکه با جمله مردم جهان است، گویی سفر حج بر عهده هر انسانی نهاده شده که اگر خواهد خدای را هدیهای بیاورد به خانه او بیاید و قصد کوی او کند و در آیه دیگری در سوره نساء ضمن اینکه مردم را به هجرت در راه خداوند فراخوانده است تا وسعت و نعمتهای زمین را دریابند فرموده است هر گاه کسی از خانه خویش برای هجرت به سوی خدا و رسول بیرون آید و در این سفر مرگ وی فرا رسد پاداش چنین کسی بر خداست و این آیه ضمن معانی ظاهری که حکایت از سفر مکانی و زمانی دارد همچنین بدین معناست که آدمیان باید از خانه نفسِ خویش که همان خودپرستی است بیرون این دو روی در خداپرستی و پیروی انبیاء نمایند و اگر عمر خود را چنین به سر برند که پیوسته سالک به سوی خداوند و هم قدم با رسولان او باشند به اجر و ثواب کامل نزد خداوند خواهند رسید:
سفر کردم به هر شهری رسیدم
چو شهر عشق من شهری ندیدم (دیوان شمس)
و سفر عشق همان سفر از نفس به سوی خداست و همان است که حافظ نیز همه را بدان فرا خوانده و برکات و سود آن را بسیار دانسته است:
به عزم مرحله عشق پیش نه قدمی
که سودها کنی ار این سفر توانی کرد