برگی از زندگی پیرغلامان حسینی
کد خبر: 4085385
تاریخ انتشار : ۲۴ شهريور ۱۴۰۱ - ۰۹:۰۸

برگی از زندگی پیرغلامان حسینی

موی سپید‌کردگان یا پیرغلامان حسینی، عاشقانی هستند که عمری را در حفظ، استمرار و پاسداشت سنتی کهن در عزای سرور و سالار شهیدان صرف کرده‌اند.

مرضیه توتون‌کوب پیرغلام حسینی

بی‌تردید در کنار توده مردم، طلایه‌داران حفظ باورها، فرهنگ و آیین‌ها، کسانی هستند که به‌طور ویژه کمر همت بسته و به انحای مختلف در ماندگاری و صیانت از یک رسم و آیین در صف اول ایستاده‌اند. آنچه در پی می‌خوانید، برداشت‌ها و یادداشت‌هایی کوتاه از زندگی، باورمندی و هنرمندی چند تن از موی سپیدکردگانی است که هر یک به‌گونه‌ای در حفظ سنتی کهن، عمر گذاشته یا در پاسداشت آن کوشیده‌اند:

از گل‌های قمصر تا گلاب هیئت

خدمت ماندگارش به فرهنگ و سنت‌های عاشورایی، دوره هفت جلدی «عزاداری سنتی شیعیان» است که حاصل سال‌ها تحقیقات میدانی و کتابخانه‌ای اوست. جرقه این پژوهش از یک برخورد تند در سال 1357 در مسجد محمدیان کاشان شروع شد. عده‌ای نزد او آمدند و گفتند چرا مردم را به برپایی تعزیه تشویق می‌کنید؟ شما را باید اعدام کرد، چون ترویج خرافات می‌کنید و او به شوخی، ولی باصلابت می‌گوید منزل من پشت حسینیه مسلمی‌هاست، هر وقت حکم گرفتید، بیایید و مرا ببرید.

از آنها خبری نمی‌شود، ولی حجت‌الاسلام سیدحسین معتمدی که احساس می‌کند نفس برپایی عزاداری‌های سنتی در خطر است، دست به‌کار می‌شود؛ اول به بیوت علما می‌رود و تعداد قابل توجهی از فتاوای آنها را جمع می‌کند. بعد به حسینیه‌ها می‌رود و هیئت‌ها، نوحه‌ها، اشعار، ابزار و آلات عزاداری را بررسی می‌کند، اشعار سنتی، مدایح، مراثی و نوحه‌ها را از دل کتب برمی‌چیند، اماکن مذهبی عزاداری سنتی را تدقیق و تحقیق و بالمآل، محصول یافته‌ها و داشته‌های خودش را در هفت جلد منتشر می‌کند.

نسبش را با 40 واسطه به عبدالله باهر و امام زین‌العابدین(ع) می‌رساند. فروردین 1318، حاج سیدمهدی که از سفر کربلا به قمصر بازمی‌گردد، فرزند تازه به دنیا آمده‌اش را در آغوش می‌گیرد، سق (کام) بچه را با آب فرات برمی‌دارد و نامش را «حسین» می‌گذارد.

در اوج سادگی، صمیمیت و ساده‌زیستی است. دلدادگی به ساحت حسینی را در واژه واژه گفتارش می‌توان دید. در هشتادودومین سال عمرش با دو عصایی که در راه رفتن، او را یاری می‌دهند، دعوت ما را لبیک گفته است. قدش بلندتر از عصاست. برای همین، کمی باید قامتش را خم کند تا عصاها در زیر بغلش خوب جاگیر شوند. آوازه هنر و صدای فرزندش، محمد معتمدی از مرزهای کشور آن‌سوتر رفته است و او این تبحر، دلنشینی و نمک صدا را جرعه‌نوشی فرزندش در کودکی و نوجوانی از نوحه‌خوانی در مجالس حسینی می‌داند: «همین‌ که خوانندگی ایشان حالت سنتی دارد، به خاطر این است که وقتی بچه بود، او را به هیئت‌های سقایی کاشان می‌بردم، آهنگ سقایی را می‌شنید و خودم هم برایش می‌خواندم. کم‌کم با سقایی آشنا شد. حالا هم می‌تواند بخواند، ولی نمی‌خواند.»

این میراثی است که سیدحسین نیز از پدرش برگرفته بود. پدرش، حاج سیدمهدی که عاشق نوحه‌خوانی، سقایی و عزاداری بود، به بیدگل می‌رفت و نوحه‌های نوسروده استاد فرج‌الله واصف را می‌گرفت و به قمصر می‌آورد تا خودش و سیدحسین نوجوان، آنها را بخوانند.

سیدحسین برای تحصیلات حوزوی به کربلا می‌رود و بعد از چند سال، به قمصر می‌آید. همزمان ارباب سلیمانی، رئیس وقت هلال احمر کاشان به‌ همراه جمعی از اعضای هیئت مسلم‌بن عقیل به قمصر می‌آیند و از او دعوت می‌کنند تا برای اقامه نماز جماعت و کرسی وعظ به حسینیه مسلم‌بن عقیل بیاید. او می‌آید و حدود نیم قرن است که در کوچه نه‌ چندان عریض کنار حسینیه در منزلی بی‌پیرایه ساکن است.

موی سپیدکردگان حسینی

از تجارب زندگی حجت‌الاسلام سیدحسین معتمدی، به حضور او به‌عنوان مبلغ در «مرکز اسلامی هامبورگ» آلمان می‌توان اشاره کرد. مأموریتی که از شب اول محرم سال 1389 هجری قمری به حکم آیت‌الله حاج سیدمحمد حسینی شیرازی آغاز می‌شود و یک سال به‌ طول می‌انجامد. حجت‌الاسلام سیدحسین معتمدی، لبریز از تاریخ شفاهی عاشوراست؛ مالامال از آموخته‌ها و اندوخته‌هایی از تتبع و تکاپو در هیئت، مکاتبه‌ها و نظرخواهی از علما و صاحب‌نظران و یاداشت‌ نوحه‌ها، شعرها، آلات و ادوات عزاداری. معتمدی برداشت‌های خاص خودش را از فلسفه وجوه مختلف عزاداری دارد. برداشت‌هایی که بیشتر متکی به دیده‌ها و شنیده‌هایش از باورها و پندارهای مردم و برون‌داده‌های فرهنگ عامه عاشورایی است و البته با چاشنی مطالعات کتابخانه‌ای. سبکی که در مجلدات کتاب‌های او هم آمده است، یعنی تحقیقات توأمان میدانی و کتابخانه‌ای و به تعبیر مؤلف، تحقیقی و تاریخی.

او نقل می‌کند: «دسته‌های عزاداری ابتدا همراه با توغ، جریته، نخل و ... بوده‌اند و از دوره پهلوی اول، رفته‌رفته هیئت‌های امروزی شکل یافته‌اند. در بعضی از شهرها، از جمله دامغان، توغ را تا قبل از ظهر عاشورا به‌عنوان علم برافراشته حضرت عباس(ع)، افراشته و عمودی برمی‌دارند و از بعدازظهر عاشورا که علم از دست علمدار می‌افتد، به‌صورت خمیده (سرنگون) یا خوابیده برمی‌دارند.

کاشان حدود 150 جریته و هر جریته یک «بابا» داشته است و جریته را به نام بابای آن می‌شناختند. همچنین برای هر جریته، خرج یا دیگ جوش اطعام می‌دادند.

رسم بود که از شب هفتم محرم که آب را بر خیام حسینی می‌بندند، تا روز نهم محرم، به‌ همراه جریده‌برداری یا در پای آن، سنگ‌زنی هم می‌کردند. از وقتی سنگ‌زنی کمرنگ و در بسیاری از دسته‌ها منسوخ شد، جریته‌ها نیز رفته‌رفته به حاشیه رفتند. جریته یا جریده، هم به معنی روزنامه‌ای آمده است که وقایع کربلا در نمادهای آن منعکس شده و هم به معنی شاخه درخت خرما. از آنجا که بازار قدیم از طریق گذرهایی که به آن متصل می‌شدند، از بقعه قاضی اسدالله تا زیارتگاه حبیب موسی امتداد داشت، هیئت‌ها از هر سوی شهر که می‌آمدند، تا یکی از این زیارت‌ها می‌رفتند. نخل نماد تشییع شهداست و برای همین در قدیم، مقید بودند که مقصد پایانی نخل را گورستان‌ها قرار دهند. پارچه سیاه که همه نخل را پوشانده، نشانه عزا، پارچه قرمز جلو و عقب، نشانه خون و شهادت و عمامه سبز، نشانه سیادت و نسبت شهید به پیغمبر خاتم(ص) است. خود، سپر، شمشیر و... هم نشانه هیجای کربلاست. هیئت‌های سقایی برای نشان دادن عطش شهدای کربلا، به‌ویژه حضرت علی اصغر(ع) شکل یافتند. مشک سقاها هم نماد مشک حضرت عباس(ع) است. هیئت قدیم سقاها شامل مشک به‌دوشان و کشکول و جام به‌دستان بود. چون دستشان بند بود، طبعاً نمی‌توانستند سینه یا زنجیر بزنند. بنابراین، صرفاً نوحه می‌خواندند. بعدها، نوحه آنها به نوحه سقاها یا نوحه سقایی یا سقاخوانی معروف شد. در قدیم، جدا از اینکه سقاها جداگانه به بازار می‌رفتند، پیشاهنگ همه هیئت‌ها، هیئت سقایی بود. در قدیم، تعزیه‌خوانی بیش از روضه‌خوانی بود. می‌گفتند روضه نقل مصیبت است، ولی تعزیه مجسم کردن و نمایش مصیبت است. تعزیه‌خوان‌های قدیمی کاشان خیلی خوب و هنرمند بودند.

عزاداری تشریفات و تجملات خاص نمی‌خواهد، باید ساده و بی‌ریا باشد. تشریفات امروزی بعضاً حالت عزا را از انسان می‌گیرد. بعضی از آهنگ‌های امروزی از حزن و اثرگذاری به دور است و نتیجه‌ای نیز در پی ندارد. آهنگ عزاداری و مرثیه را باید از سقاها یاد گرفت. بعضی از آهنگ‌های جدید به درد عروسی می‌خورد، نه‌ عزا. چند سال پیش در روز تاسوعا، از تلویزیون نوحه‌ای پخش می‌شد که می‌گفتند: «رقاصم و رقاصم، رقاصه عباسم.» خیلی ناراحت شدم و افسوس خوردم که این‌ همه نوحه و نوای خوب و وزین داریم، چرا این‌ها را می‌خوانند.

در دوره‌ هفت جلدی «عزاداری شیعیان»، به موضوعات مختلفی درباره محرم به‌طور مبسوط اشاره شده است، از جمله جلوه‌ها، مکان‌ها و آلات عزاداری در کاشان، ایران و جهان، همچنین فلسفه آغاز و اهمیت و فواید عزاداری، اشعار، مدایح و مراثی پنج تن آل‌عبا و جمعی از شهدای کربلا، اشعار مراثی، نوحه و مداحی با موضوع واقعه عاشورا، فتوای علمای اعلام و مراجع تقلید درباره انواع عزاداری و ... . این مجموعه طی سال‌های 1378تا 1384 توسط انتشارات عصر ظهور، اعتماد و قلم مکنون به چاپ رسیده است.

پیر پرده‌خوان

با اینکه دو سال تا 90 سالگی دارد، ولی با صلابت و هیبت مقابل ما می‌نشیند. آرامش درونی‌اش از نگاهش پیداست. همه فرزندان و نوه‌ها گرد مرشد جمع‌اند. خیلی زود فضای مصاحبه به جلسه روضه و ذکر تبدیل می‌شود. بیست، سی نفری از اولاد و اقربایی که در خانه مرشد در «وزوان» گرد آمده‌اند، بی‌توجه به حضور میهمانان، چشم از دو لب مرشد برنمی‌دارند تا ببینند از انبان محفوظات و معلومات چه گوهرهایی از دریای معارف ادبی و داستان‌های فرهنگ عامه به گفتارش درمی‌آید. مرشد (درویش) حاج قربانعلی مداح، قریب هشت دهه است که پرده‌خوانی می‌کند. عمده شهرها، روستاها و زیارتگاه‌های کشور را رفته، حتی در عراق، ترکیه و سوریه، مردم را پای پرده مقدس گردآورده است. حاج قربانعلی که به «درویش‌علی» شهرت دارد، پرده‌خوانی را به‌طور موروثی از پدرش یدالله به ارث برده، از پدربزرگش حسنعلی الهام گرفته و سال‌ها با برادرش درویش محمود که صدایی شش‌دانگ و حافظه‌ای سرشار داشته است، به نقوش پرده جان بخشیده‌اند و روایت‌های تاریخی و اساطیری صدر اسلام را با چاشنی شعر و قصه و آواز خوانده‌اند.

حاج قربانعلی، مردی دنیادیده و ‌کثیرالسفر است، از او می‌خواهیم برایمان پرده‌خوانی کند. در مقابل پرده می‌ایستد و از سمت راست خود و تصویر قسمت پایینی سمت چپ پرده، داستان را شروع می‌کند: این سرزمین که نام عظیمش جهنم است/ این جایگاه دشمن اولاد حیدر است. از همان بیت اول، جهان‌بینی اعتقادی خود را بیان می‌کند، بعد هم همراه با تصاویر پرده پیش می‌رود و یک‌یک شهدای کربلا و نیز اشقیا و اعدا را معرفی می‌کند:

این نوجوان که آب ز مولا کند طلب/ حر است آن دلیر بیابان کربلا

این نوجوان که طعنه رخش بر قمر زده است/ اکبر شبیه جدش، سلیمان کربلاست

این ظالمی که تیغ ابوالفضل دو‌نیمش نموده است/ باشد مارد بن صدیف آن سگ ملعون کربلا

این نوجوان که مشک به دوش و علم دست/ عباس شیر معرکه دشت کربلاست

درویش‌علی می‌گوید هر مجلس پرده‌خوانی حدود یک ساعت طول می‌کشد.

پرده‌خوان روایت‌های خود را از وقایع تاریخی دارد، روایت‌هایی که برآمده از بن‌مایه‌های فولکلور و کهن‌الگوهای اساطیری، تاریخی و حماسی است. البته پرده‌خوانی مثل همه هنرهای آیینی در زمانه خود نایستاده و از شعر ‌و شاعران معاصر نیز بهره برده است. درویش‌علی در اثنای پرده‌خوانی از پروین اعتصامی می‌خواند: محتسب مستی به ره دید و گریبانش گرفت/ مست گفت ای دوست این پیراهن است افسار نیست.

موی سپیدکردگان حسینی

روایت ازدواج حضرت علی(ع) و حضرت ام‌البنین را هم از مثنوی «طلوع» شاعر معاصر، علی مشکین‌فام نقل می‌کند: روایت است که چون رفت حضرت زهرا/ از این جهان فنا رو به عالم عقبی...

شگفتانه پرده این است که در پارچه‌ای حدود یک‌ونیم در سه متر، ده‌ها داستان را روایت می‌کنند؛ آن‌هم روایت‌هایی به سبک قصه‌های هزار و یک شب، به شیوه داستان در داستان. معروف است که پرده‌خوان‌ها 72 روایت از واقعه عاشورا را از تصویرهای پرده حکایت می‌کنند. در پرده مرشد، کشکولی از چهره‌نگاری‌ها را می‌شود دید؛ از شهدا و قدیسین کربلا تا پیامبران و اولیا، از جهنم تا بهشت، از دیو تا فرشته، از پرنده تا خزنده، از صحنه رزم تا مجلس بزم، از نوحه‌گری تا دف‌زنی، از تردید و دلشوره تا سکینه و آرامش، از تولد تا مرگ، از شمشیر و زخم تا گل و مرهم، از کهنسال و میانسال تا جوان و نوزاد، از قنداقه تا کفن، از اسب تا اژدها، از آهو تا هدهد، از خاک تا معراج، از مشک تا پرچم و... .

مرکز ثقل و شاه تصویرهای پرده برای شهدای ممتاز کربلاست؛ امام حسین(ع) سر حضرت علی‌اکبر(ع) را به دامن گرفته، حضرت عباس(ع) بر اسب سفیدش عقاب سوار است، مشکی تیرخورده بر دوش دارد و با شمشیرش، زخمی کاری بر سینه دشمن وارد کرده است.

در روایت پرده و پرده‌خوان مانند نقالی، تعزیه، نمایش‌ها، نمادها و نگاره‌های آیینی، همان جهان‌بینی کهن‌الگویی، اساطیری و پهلوانی حاکم است. «سه‌گانه» زیاد دارد. قهرمان همیشه جوان است. حیوانات، زبان‌بسته‌های زبان‌فهم هستند. همه طبیعت هم‌آوا و هم‌پیوند با قهرمان هستند. فرازمینی‌ها در صحنه حاضرند. داستان‌ها بستری تکرار شونده دارند. تولدها و شهادت‌ها رازناک و محتوم هستند. هاتف و سروش در میانه زمین و آسمان در رفت‌وآمدند. همه حوادث عالم از ازل تا ابد و از عالم ذر تا حوض کوثر در رابطه با واقعه کربلا معنی می‌یابند. طالع و بخت و الهام دخیل در سرنوشتند. پاک‌نهادی و شهادت‌طلبی یک اصل برای قهرمان است. نیایش، شفاعت، دستگیری و... .

مرضیه آشپز

«من شیرم؛ نمی‌میرم.» این‌ها تکیه کلام «مرضیه آشپز» است؛ سرآشپز دو هیئت بزرگ کاشان، «هیئت حیدری درب فین» و «هیئت علی‌اکبری میدان ولی‌سلطان»، آشپز ویژه وعاظ و مداحان هیئت هم هست، شیرزنی که هشتادوهفتمین سال عمرش را می‌گذراند. تا بتوانی شمارش کنی، درد و رنج کشیده؛ شوهرش سال 1352 وقتی هشت بچه‌اش قدونیم‌قد بودند، در سانحه تصادف از دنیا رفت. دفاع هشت ساله به سال سوم نرسیده بود که پسر برومند بلندبالایش به شهادت لبخند زد. یکی از دامادهایش هم از دنیا رفته است. یکی از دخترهایش هم سال‌ها با سرطان دست‌وپنجه نرم کرده، ولی این زن با آن‌ همه تلخ‌ و تیزی باز در اوج سرزندگی و اقتدار است. وقتی در آشپزخانه هیئت نهیب می‌زند، کسی را یارای خلف دستور نیست. مرضیه توتون‌کوب را همه محل به نام مرضیه آشپز می‌شناسند و خودش هم این لقب را دوست دارد. عجیب زنی است این مرضیه؛ اقتدار و احساس را یکجا جمع کرده، همه ذکرهای هیئت را حفظ است.

روحیه عمده مداح‌ها و وعاظ معروف 60 سال اخیر را می‌شناسد: سعیدمنش، مظفری، صباح، هشترودی، شیخ حسین ذبح‌کننده و ...، تازه سبک خواندن، میزان سواد و شعربلدی آنها را هم برایت تحلیل می‌کند.

موی سپیدکردگان حسینی

مرضیه می‌گوید: وقتی پسر عمه‌ام، عباس بالاور به خواستگاری‌ام آمد، یک اتاق رعیتی داشتیم و من که برای بله گفتن، به اتاق کاه‌گلی خدیجه ماجون آمدم، به زحمت بین پنبه‌ها، چوب‌ها، تنباکوها و طغارهای سفالی، جایی برای نشستن پیدا کردم. خودش را خیلی وامدار بزرگ محله درب فین، حاج حسن ستوده و حمایت‌ها و همراهی‌های همیشگی‌اش می‌داند. «شولی» را با آرد، اسفناج و چغندر به خوشمزگی می‌پزد، چراکه این میوه‌ها را از کودکی در پیش‌بنده‌ای که پدرش از صحرا می‌آورده، می‌دیده و با آنها آش و پختنی درست می‌کرده است. آش‌های دیگری هم درست می‌کرده؛ آش گندم، آش پیاز نخود و... .

در طبخ همه غذاهای سنتی هیئت کاشان هم خبره است؛ گوشت لوبیا، گوشت نخود اسفناج، گوشت نخود گوجه، قیمه، قیمه بادمجان، قورمه سبزی، شویدپلو با گوشت لوبیا، عدس‌پلو، زرشک‌پلو با مرغ، شیرین‌پلو با مرغ و... . مادر شهید بالاور می‌گوید مرتضایم، یلی بود، عاشق هیئت بود و مداحی و روضه‌خوانی هم می‌کرد: «هر سال، شب بیستم محرم، به یادش نذری گوشت لوبیا می‌دهم.» ننه مرضیه، نماد مشارکت بانوان در هیئت کاشان است که عمده وجوه عزاداری بی‌پشتوانه و پشتیبانی ایشان ممکن نیست.

شاطرها

شاطر عباسعلی گنجی و خانواده توکل در شهر شاطرها و طبال‌ها، سلاحشان را در انبوهی از پارچه می‌پیچند و به سرعت گام برمی‌دارند. تک‌خوان می‌خواند: ما شاطر حسینیم، بقیه شاطرها می‌گویند: کجاست آقای ما؟ تک‌خوان می‌خواند: در کربلا شهید شد. همه بانگ برمی‌دارند: پس خاک بر سر ما.

این چهار مصرع، همه ذکر دسته شاطرها در صبح عاشوراست. شاطرها یکی از تندرونده‌ترین دسته‌های عزاداری در ایران هستند. اینجا، میمه، شهر شاطرهاست. شاطر حاج عباسعلی گنجی، سرشاطر(دسته‌گردان) امروز هیئت شاطرهاست. او اواسط دهه 60، بعد از بازنشستگی از شرکت چای کشور، از تهران به زادگاهش برمی‌گردد و هیئت شاطرها را دوباره احیا می‌کند. در آن موقع، هیئت شاطرها از بیش از 150 شاطری که او در کودکی دیده بود، به تنها هفت نفر رسیده بود، ولی او پایمردانه کمر می‌بندد، نذورات شاطر را مدیریت می‌کند، خودش هم تفنگ‌های جدیدی می‌سازد و حالا این دسته را به بیش از 60 شاطر افزایش داده است.

حاج عباسعلی که سرشاطری را از پدرش محمد و پدربزرگش ابراهیم به ارث برده، پسرش محمد و نوه‌اش امیرحسین را نیز به کسوت شاطری درآورده است. او در فلسفه شکل‌گیری این‌گونه از عزاداری می‌گوید: شاطر (پیک یا نامه‌بر یا چاپار یا قاصد) در قشون قدیم، بخش مهمی از لشکر بود که مأمور ارسال پیام‌های سریع، حیاتی و محرمانه بوده است. به‌ همین‌ دلیل، شاطرها از میان افراد نیرومند، چالاک و امین انتخاب می‌شدند. آنها برای استتار و ناشناخته ماندن، سلاحشان را در پارچه‌ای پیچیده و مخفی می‌کردند. چه‌ بسا پیروزی در رزم، بسته به سرعت عمل و ورزیدگی شاطر داشته است. برای همین از روزگار باستان تا دوره قاجار، این گروه برای سلطان و لشکریان مهم و حیاتی بوده‌اند.

موی سپیدکردگان حسینی

در هیجای کربلا و بعد از شهادت امام(ع)، شاطر‌های حاضر در روز واقعه یا آنهایی که برای بردن و آوردن پیام در سایر بلاد بودند، همه داغدار شهید نینوا شدند و وفادارانه تصمیم گرفتند پیام جاوید حماسه عاشورا و خبر به خون تپیدن شهدای کربلا را در همه‌جا اعلام کنند.

میمه‌ای‌ها، آن رخداد را با هیئت شاطرها بازآفرینی کرده‌اند. علم شاطرها، چوبی است که یک، یک‌و‌نیم تا دو متر (بسته به سن و قد شاطر) ارتفاع دارد و بر بالای آن، سوراخی برای عبور میله فلزی تعبیه کرده‌اند. پارچه‌های رنگارنگ زیادی هم به این میله آویخته شده است. شاطرها این علم را «تفنگ»‌ می‌نامند و می‌گویند در دوره قاجار، دسته شاطرها تفنگ به دست و شمشیر به کمر با هیبتی خیره‌کننده در آخر مجالس تعزیه، پرشتاب دور میدان تعزیه، به‌ویژه در تکیه دولت حرکت می‌کرده و سوگ‌سرود می‌خوانده‌اند.

هیئت شاطرها که متشکل از شاطرهایی گردآمده از همه محله‌ها و هیئت‌های شهر است، صبح روز عاشورا به حرکت درمی‌آیند، صبحانه را در منزل حاج محمد بیکیان صرف می‌کنند، به خانه‌هایی که نذر دارند و پذیرایی را آماده کرده‌اند، می‌روند و چاشتگاه به مسجد جامع می‌آیند تا عزاداران و تعزیه‌خوانان را همراهی کنند. شاطرها از این به بعد، سه مسئولیت دارند؛ همراهی کردن «شبیه امام حسین(ع)» در طول مسیر حرکت هیئت (حضور در طرفین شبیه امام در خیابان)، همراه‌داری و هواداری «شبیه امام سجاد(ع)» تا استقرار در خیمه‌گاه در اثنای تعزیه و حضور در اواسط تعزیه امام حسین(ع) به‌عنوان لشکریان «سلطان قیس هندی».

شاطرها قبلاً پوشش خاصی داشتند؛ پالتویی بلند می‌پوشیدند، کمربندی از شال و ... داشتند و الزاماً پابرهنه بودند. اما امروز با همان لباس روزمره، تفنگ‌ها را به دوش می‌کشند. شاطر عباسعلی تعریف می‌کند که اوایل دهه 30 شمسی که محرم با زمستان تلاقی داشت، همه شاطرها و حتی او که شاطری 10، 11 ساله بود، با وجود برف و بوران با پای برهنه در مسیر هیئت حرکت می‌کردند. سرشاطر هرازچندگاهی پای بچه‌ها را گرم می‌کرد. گل‌اندود کردن و کاه بر سر پاشیدن هم از دیگر رسم‌های منسوخ شده این هیئت است.

طبل‌نوازی خانواده توکل

گروه طبل‌ها، از دیگر جلوه‌های ممتاز عزاداری در شهر میمه است. طبل‌نوازی این گروه حدود دو قرن‌ونیم است که به‌وسیله خاندان توکل ادامه دارد. صانع، اسکندر، مرتضی، حاج عباسعلی، محمدرضا، علی، مجید و‌ میلاد توکل و ... در طول این سال‌ها، این سنت را استمرار بخشیده‌اند. طبال‌های میمه سه‌ گونه ضرب‌آهنگ می‌نوازند؛ بشارت، ظفر و جنگ. هر یک از این ریتم‌ها را هم در دو نوبت به دو‌ گونه می‌نوازند. بشارت برای خبردار کردن و آمادگی مردم برای مجلس تعزیه و نیز فواصل برگزاری تعزیه. ظفر، برای ورود حجله قاسم در تعزیه حضرت قاسم و نیز ورود سلطان قیس در تعزیه امام حسین(ع). جنگ که نوعی ضرب‌آهنگ تداعی‌گر صدای پای اسب است، برای صحنه‌های رزم و نیز پایان مجلس تعزیه. در اینجا، از شیپور در تعزیه بهره نمی‌برند.

در ساخت این طبل‌ها، از گلدان‌های سفالین برای بدنه، پوست گوسفند (قبلاً پوست آهو) برای رویه طبل، چوب بید (امروزه میله‌های پلاستیکی) برای کوبه و نواختن طبل و از سریش و نوار پارچه‌ای برای چسباندن پوست بر سفال استفاده می‌شود.

موی سپیدکردگان حسینی

در حال حاضر، این گروه در روز عاشورا شامل 9 طبال و 9 طبل‌نگهدار (کسانی که طبل را در جلوی طبال‌ها نگه می‌دارند و عقب‌عقب در مسیر حرکت می‌کنند) و یک‌ ناظم است. طبال‌ها از خانواده توکل، ناظم، محمد نادیان و طبل نگهدارها هم از خانواده نادیان و سایر عزادارها هستند. طبل‌ها در روز عاشورا پیشاپیش شبیه امام حسین(ع) حرکت می‌کنند.

هیئت شاطرها و گروه طبل‌ها که درسال 1397 در فهرست آثار ناملموس به ثبت رسیده‌اند، هر دو در پیوند با مجالس تعزیه هستند.

حاح احمد، پامنبری‌خوان و ذوالجناح‌گردان کامو

نوحه «پامنبری» را دو برادر به نام‌های علی گزی و حسن گزی، بیش از چهار قرن پیش، از زادگاهشان، گز برخوار به کامو آورده‌اند و پس از آنها، فرزندان و نوادگانشان این اشعار را می‌خوانده‌اند و اکنون نیز خاندان احسانی به پیش‌آهنگی حاج احمد احسانی، این سنت اجدادی را حفظ کرده‌اند. پامنبری‌خوانان همراه اولین هیئت از محله پایین به مسجد جامع می‌آیند، کنار منبر می‌نشینند و بعد از آخرین هیئت و پیش از جلوس واعظ بر منبر وعظ، پامنبری‌خوان‌ها بیت‌هایی با صنایع «طرد و عکس» و «حسن تعلیل» می‌خوانند:

خون می‌چکد از دیده، در ماتم مظلومان/ در ماتم مظلومان، خون می‌چکد از دیده

هر لاله که رنگین است، از خون شه دین است/ از خون شه دین است، هر لاله که رنگین است

ذوالجناح‌گردانی، رسم دیگر عاشورای کاموست. پیش‌ترها، دو‌ خان این آبادی، حاج میرزاخان و میرزاعباس‌خان اسب ذوالجناح را در طول سال، مهتری می‌کردند و حتی سوارش نمی‌شدند تا روز عاشورا به میدان ذوالجناح بیاورند، تزئین کنند و نوحه بخوانند.

موی سپیدکردگان حسینی

زینت‌های ذوالجناح نیز خاص‌اند؛ صورت فلزی آیینه‌بند که بین پیشانی تا بینی اسب می‌بندند. این صورت قدمتی چند صد ساله دارد و آن‌ را به همراه لباس و پارچه‌ها بر اسب می‌پوشانند. بعد از اینکه نخل به میدان آمد، در عقب آن ذوالجناح را به حرکت درمی‌آورند، کوچه‌های آبادی را طی می‌کنند و نوحه‌خوان سوگ‌سرود می‌خواند: ای ذوالجناح با وفا، پس کو حسین آقای ما/ ای رفرف شیر خدا، پس کو حسین آقای ما.

پیش‌ترها، این آیین از ساعت پنج صبح روز عاشورا با مراسم «صبح وداع» آغاز می‌شده و بعد با ذوالجناح‌گردانی ادامه می‌یافته است: صبح وداع است، واویلا/ عالم سیاه است، واویلا.

حاج سلطانعلی چاووش خوان

چاووشی گاه با روایت‌گری نیز توأم است و چاووش‌خوان همراه با خوانش شعر، داستان یا واقعه‌ای را هم بیان می‌کند. حاج سلطانعلی قاسمی، چاووش‌خوان روستای «خاوه»، چاووشی‌های پرتعدادی را حفظ است و عمدتاً آنها را با شرح داستان، روایت می‌کند.

زبان حال «بشیر» در خبر آوردن شهادت شهیدان عاشورا به مدینه، یکی از مفصل‌ترین چاووش‌هاست که با شعر، روضه و نوحه همراه است. این چاووش با این بیت آغاز می‌شود: نوای بلبلی از جانب گلزار می‌آید/ که اینک کاروانی با غم بسیار می‌آید.

موی سپیدکردگان حسینی

برای چاووش برگشت از کربلا نیز این شعر معروف ناصرالدین شاه را می‌خواند: خرم دلی که منبع انهار کوثر است/ کوثر کجا ز دیده پر اشک بهتر است. او چاووشی‌های دیگری هم می‌خواند. چاووش سوریه با این مطلع: من غم مهر حسین با شیر از مادر گرفتم/ روز اول آمدم، دستور تا آخر گرفتم. چاووش مکه هم که روایتی تلفیقی از واقعه ذبح اسماعیل و شهادت شهید کربلاست، با این مطلع آغاز می‌شود: دو قربانی به پا گردید اندر عالم امکان/ یکی بهر خلیل و دیگری سلطان مظلومان. زائر مشهدالرضا را هم این‌گونه بدرقه و استقبال می‌کردند: ای غریبی که ز جد و پدر خویش جدایی/ خفته در خاک خراسان و غریب‌الغربایی.

این چاووش‌خوان برای حضرت معصومه، شاهچراغ و امام‌زاده‌های اطراف کاشان، از جمله امام‌زاده آقاعلی‌عباس و امام‌زاده سلطانعلی هم چاووشی می‌خواند. نوحه چاووشی حضرت سلطانعلی این‌گونه آغاز می‌شود: السلام ای خلف حجت پنجم آیات/ شمع دین حضرت سلطانعلی ای باب نجات. حاج سلطانعلی می‌گوید، رسم چاووش‌خوانی قدیم این روستا این بود که در بدرقه زوار، یک نفر پرچم به‌دوش در جلو حرکت می‌کرد و چاووش‌خوان به دنبال او می‌رفت؛ زوار هم قبل از حرکت، دو رکعت نماز در خانه یا مسجد می‌خواندند و وقتی هم از روستا دور می‌شدند، مؤذن در همراه‌داری ایشان در مسجد اذان می‌گفت.

یکی از پرتکرارترین شعرهای چاووشی برای زوار کربلا یا چاووشیان آغاز محرم این است: بر مشامم می‌رسد هر لحظه بوی کربلا/ بر دلم ترسم بماند آرزوی کربلا.

محمد خداداد نوش‌آبادی، پژوهشگر آیینی و فرهنگ عامه

انتهای پیام
captcha