26 مرداد مصادف با سالروز ورود آزادگان سرافراز به میهن است.
سرتیپ دوم محمدرضا ورسیده، هنرمند نقاش و مربی کونگفو، از آزادگان هشت سال دفاع مقدس و از رزمندگان سپاه پاسداران انقلاب اسلامی در زمان جنگ تحمیلی است. او در سال ۱۳۶۱ در مرحله سوم عملیات رمضان در منطقه شلمچه اسیر میشود و به مدت هشت سال و سه ماه در اسارت اردوگاههای دشمن بعثی بوده است. با وی به مناسبت سالروز ورود آزادگان به کشور گفتگویی کردهایم.
ایکنا - چطور شد که اسیر دشمن شدید؟
شب عملیات رمضان گلوله توپی بین رزمندگان افتاد و ترکش و موج انفجارش ما را گرفت. بعد از آن من دیگر چیزی نفهمیدم و وقتی به هوش آمدم، دیدم که عراقیها ما را محاصره کردهاند. صبح روز بعد که آفتاب زد عراقیها سراغ ما آمدند. من زخمی شده و در یک گودال افتاده بودم.
آنها هم اسیرمان کردند و چند سؤال کردند که کدام عملیات را دارید و از کجا آمدید که ما جوابهای مختلفی به دشمن دادیم و پاسخ درست نمیدادیم. بعد از آن ما را به بصره بردند. یک هفته در بیمارستان بصره بودم. بعد به زبیر و سپس به موصل بردند و بیش از هشت سال در موصل بودیم.
ایکنا - اسارت چطور گذشت؟ علیرغم سختیهایی که بسیار شنیدهایم دچار چه موارد دیگری بودید؟
اسارت واقعاً مفهوم ژرف و سنگینی دارد و خیلی سخت است اما ما وقتی دیدیم اسیر شدیم و هیچ راهی نداریم شروع کردیم به اینکه یک طوری خودمان را سرگرم کنیم. تعداد کتابهای اندکی که صلیب سرخ میآورد و به زبانهای عربی و انگلیسی بود را در دست گرفتیم و شروع کردیم به درس خواندن.
من دیپلمه بودم که اسیر شدم و انگلیسیام بد نبود. آقای سعید اوحدی که ایشان هم اسیر شده بود از اسرای بزرگ خوبی بودند و انگلیسی را کامل میدانستند. پس شروع کرد به ما انگلیسی یاد دادن و بچههای دیگری که عربی بلد بودند به بقیه عربی یاد دادند. بچههایی هم که ورزشکار بودند هم شروع به آموزش ورزش به بقیه کردند. بچههایی هم بودند که سواد نداشتند و اسیر شده بودند و چون نمیتوانستند انگلیسی یا عربی یاد بگیرند با نقاشی یا ورزش سرشان گرم بود.
ایکنا - از ورزش چقدر استقبال میشد؟
مرحوم سید علیاکبر ابوترابی سال 61 به من و یکی از دوستان به نام آقای علی وهابی گفت اگر نماز بچهها قضا شد ورزششان قضا نشود. حقیر چون در ایران کونگفو کار کرده بودم، شروع کردم به بچهها یاد دادن. از اولین کارها این بود که هر روز بعد از صبحانه بچهها ورزش میکردند اما نه با امکاناتی که در ایران داشتیم.
وسایل ورزشی هیچ نداشتیم. حتی نگهبان هم میگذاشتیم که عراقیها ما را نبینند چون اگر ما را میگرفتند زندان انفرادی میبردند. البته بعد از هفت سال متأسفانه تعدادی از مربیها را گرفتند. هفت مربی بودیم که رشتههای جودو و تکواندو و کونگفو را تعلیم میدادیم. ما را عراقیها گرفتند و یک هفته بدون آب و غذا با دستهای بسته زیر آفتاب بردند. بچهها بیمارستان و زیر سرم رفتند. این بخشی بود که بچهها وقتشان را در اسارت پر میکردند.
ایکنا - کارهای هنری هم انجام میدادید؟
من نقاشی در سبکهای رئالیسم و مینیاتور کار کرده بودم و همانجا شروع کردم به نقاشی یاد دادن. چون مدادرنگی نداشتیم از صلیب سرخ جهانی درخواست کردیم که برای ما مدادرنگی بیاورد و وقتی آوردند با همان مدادرنگیها آموزش را شروع کردم.
به یاد دارم در بیمارستان در اردوگاه من عکس امام خمینی(ره) را مخفیانه کشیدم. یک دکتر عراقی با من آشنا شده بود و در ظرفهای دارو برای من رنگ میآورد و با فرچه ریش، قلم درست کردم و عکس امام خمینی(ره) را من آنجا کشیدم. این نقاشی را بعد از دو سال عراقیها پیدا کردند و من را زندان بردند.
ایکنا- دیگر چه نقاشیهایی کشیدید؟
یک بار هم صلیب سرخ جهانی برای دیدار و بازدید به اردوگاه ما آمد. من در بیمارستان عراق سه نوع عکس بدن انسان کشیده بودم که ارتفاع آنها سه متر بود. اولی ماهیچهها، دومی رگها و سومی استخوانها را نشان میداد. نکته جالب آن این است که رئیس صلیب سرخ جهانی گفت ایرانیها هر جایی که میروند هنر خودشان را نشان میدهند.
من آن زمان 22 سال داشتم و چند سالی از اسارت گذشته بود. رابطه خوبی هم با عراقیها، خصوصاً آنهایی که شیعه بودند پیدا کرده بودیم. آنها برای ما مخفیانه کتاب میآوردند یا داروهایی را که عراقیها به ما نمیدادند پنهانی به ما میرساندند.
ایکنا - بعد از گذشت 33 سال از دوران اسارت اوضاع چطور است؟
ما برای نظام، وطن و برای جمهوری اسلامی ایرانمان برای دفاع از وطنمان به جبهه رفتیم. چون به وطنمان حمله شده بود و صدام به ما حمله کرد. این دفاع مقدس است چون ما حمله نکردیم.
بعد از 33 سال دولتها با ما زیاد خوب رفتار نکردند و آن توقعاتی که ما داشتیم انجام نشد. اگر چه در مسائل قانونگذاری یکسری قوانین را مصوب کردند اما آنها را اجرا نکردند. ما هم همانطور که اسارت را تحمل کردیم؛ خیلی از کمکاریهای دولت را تحمل میکنیم. گلهای هم نداریم اما آنچنان که باید به ما بها میدادند و میرسیدند متأسفانه رخ نداده است.
ایکنا - سخن پایانی.
رزمندگان جنگیدند تا دشمن از خاک وطن بیرون برود. زخمی، اسیر و جانباز شدند اما طلبی ندارند؛ رفتند که دفاع کنند. حرف من این است وقتی دولت فلان مصوبه را ابلاغ میکند و در مجلس تصویب میشود چرا مراکز مرتبط آن را اجرا نمیکنند؟ چرا در اذهان عمومی اعلام میکنند؟ بعد از آن دیگران به ما میگویند که به شما خوب میرسند اما متأسفانه اینطوری نیست. یکسری از بچههای آزاده هم پیش رئیس بنیاد شهید رفتند و پیامهایشان را رساندند ولی متأسفانه آنطوری که باید و شاید اهمیت داده نشد.
گفتوگو از سجاد محمدیان
انتهای پیام