آیتالله محمد امامی کاشانی، نماینده مجلس خبرگان رهبری و رئیس مدرسه عالی شهید مطهری، 12 اسفندماه به علت ایست قلبی دار فانی را وداع گفت و امروز از مدرسه عالی شهید مطهری با بدرقه اساتید حوزه و دانشگاه و جمعی از شاگردان و همراهانش به سوی خانه ابدی بدرقه میشود.
آیتالله امامی کاشانی در سال ۱۳۵۸ با همکاری جمعی از جوانان، انجمن اسلامی دانشآموزان را تأسیس کرد و در سال ۱۳۵۹ با تشکیل اولین دوره مجلس شورای اسلامی، به نمایندگی از مردم کاشان وارد مجلس شد. او همچنین اولین رئیس دیوان عدالت اداری ایران بود که در سال ۱۳۶۱ فعالیتش را آغاز کرد.
او با حکم امام خمینی(ره) از اعضای هیئت بازنگری قانون اساسی ایران در سال ۱۳۶۸ بود. امام خمینی(ره) در سال ۱۳۶۲ آیتالله امام کاشانی را بهعنوان عضو شورای نگهبان منصوب کرد و تا سال ۱۳۷۸ در عضویت این شورا بود. همچنین او از سال ۱۳۶۲ ش تا ۱۳۹۷ ش بهعنوان نماینده مردم تهران در مجلس خبرگان حضور داشت.
آیتالله امامی کاشانی در سال ۱۳۶۱ ش بهحکم امام خمینی (ره) بهعنوان تولیت مدرسه عالی شهید مطهری سپهسالار سابق منصوب شد. آیتالله امامی کاشانی برای این مدرسه، شعبههایی در شهرهای یزد، مشهد و اهواز راهاندازی کرد. وی از سال ۱۳۶۰ تا سال ۱۳۹۷ سمت امام جمعه تهران را برعهده داشت.
ایکنا به بهانه رحلت این استاد فرزانه، به بازنشر گفتوگویی از ایشان که 29 اسفندماه 1396 در این خبرگزاری منتشر شده بود، اقدام کرده است. در گفتوگوی ایکنا با آیتالله امامی کاشانی، خاطراتی از شهید محسن فرامرزی از شهدای مدافع حرم، پیش از اعزام به سوریه، که سرتیم حفاظت از آیتالله امامی کاشانی، امام جمعه موقت تهران بود، بیان شده است. حاصل این گفتوگو را با هم میخوانیم:
یک ساعت منتظر ماندم تا بتوانم از بخش پیشین مدرسه عالی شهید مطهری، که دفتر آیتالله امامی کاشانی بود، به محوطه درونی مدرسه بروم. پس از چک و خنثی کردن دوربین عکاسی، مدتی منتظر ماندیم. مصاحبه و دیدار با امام جمعه برایم ارزش بسیاری داشت.
محیط درونی نخستین حیاط مدرسه مطهری، که ساختی قدیمی داشت، انسان را به یاد گذشتههایی میانداخت که خانهها اندرونی داشتند. جایی که ما منتظر بودیم بخش بیرونی این مدرسه بزرگ بود که غرفههای متعددی در اطراف حیاط وجود داشت که گاه از برخی از آنان طلبهای بیرون میآمد و کتابی در دست داشت که نشانگر مطالعه و جریان داشتن علم در این مدرسه قدیمی بود.
کف حیاط این مدرسه با آجرهای قدیمی سنگفرش شده بود و تمام اتاقها و درها قدیمی بودند. پس از اینکه اذن ورود داده شود، سرتیم حفاظت ما را از دالانی که به حیاط پشتی متصل میشد و شاید بتوان آن را اندرونی خواند، هدایت کرد. باغچه بزرگی در وسط حیاط بود که دو درخت نه چندان کهنسال در دو طرف این باغچه خودنمایی میکرد. در میانه آن حوضی جای داشت که از دو طرف با باریکهای سیمانی به دو سمت حیاط متصل میشد.
دور تا دور حیاط درونی، که وسعتش از حیاط بیرونی کوچکتر بود، به تصاویر اسلیمی، کتیبهنگاری و نقاشیهای سنتی مزین شده بود. از نمای این حیاط مشخص بود که ساختمان قدیمی است و حتی بازسازی نشده است. در آن سوی حیاط اتاقی قرار داشت که دفتر آیتالله امامی کاشانی بود. اتاقی مملو از کتاب بود، کتابهایی قطور با عناوین عربی. در وسط اتاق دوم، که با اتاق اول تو در تو بود، میزی به چشم میخورد. امام جمعه همچنان موقر و مرتب در اتاق دوم مشغول مرتب کردن عبایش بود. فرصت کم بود و باید مصاحبه را سریعتر شرع میکردم تا بتوانم زمان بیشتری در محضر ایشان باشم. از این رو سؤالاتم را چنین آغاز کردم.
ایکنا ـ شهید فرامرزی چه ویژگیهای شخصیتی داشت که سبب شد به فیض شهادت نائل شود؟
از زمانی که فرامرزی نزد من آمد، او را انسان ویژهای دیدم. یکی از ویژگیهایش این بود که بسیار مؤدب بود. تعریف از ادب او فقط به من مربوط نمیشود و همه کسانی که او را میشناختند، شهید فرامرزی را چنین توصیف میکردند. وقتی که فرامرزی شهید شد، فقط من از شهادتش متأثر نشدم، بلکه هر کسی که این خبر را میشنید، ناراحت میشد. این خبر برای فرماندهان سپاه نیز ناراحتکننده بود.
هنگامی که با هم نزد پزشک میرفتیم تا من را معاینه کند، از من میپرسید که فرزند شماست؟ میگفتم: «بله»، اما وقتی از خودش میپرسیدند، میگفت: «همراه ایشان هستم.» نحوه برخوردش با شخصیتهای مختلف به همین صورت بود و طوری برخورد میکرد که حتی شخصیتهای عالیرتبه هم تصور نمیکردند که یک محافظ معمولی باشد. نحوه برخورد، صحبت و رفتارش به گونهای بود که دیگران چنین ذهنیتی از ایشان پیدا میکردند. این نشاندهنده ادب او بود.
از نظر تقوا و پرهیزکاری نیز جایگاه والایی داشت. بارها دیده بودم که در سفرها برای نماز اول وقت اهمیت ویژهای قائل بود. از تهمت زدن یا غیبت کردن بسیار پرهیز میکرد. اهل مراقبت بر حرام و حلال بود. خلاف این را در فعالیت و عملکردش ندیدم و در طول زمانی که نزد من بود، هیچگاه خلاف این رویه عمل نکرد.
شهید فرامرزی از نظر فداکاری و ایثار از جمله افرادی بود که به عالم آخرت توجه ویژهای میکرد. به این دنیا بی توجه بود. گاهی که طی سفر با هم قدم میزدیم، سؤالاتی میکرد که نمیدانستم به چه منظور آنها را میپرسد. برای مثال میگفت: «آیا از کسانی که از دنیا رفتهاند، در هنگام ظهور امام زمان(عج) به یاری حضرت میآیند و پای رکاب ایشان خواهند بود؟» جواب میدادم: «بله، آنها افراد خاص خواهند بود.» میپرسید: «این افراد چه نشانههایی دارند؟» میگفتم: «شهدایی که از دار دنیا رفتهاند برخواهند گشت و کسانی که ایثار کرده و شهید شدهاند، زندگی دنیا را در شرایط عالی، ایمانی و فضایی معنوی ادامه میدهند و آنان که در کفر دار فانی را وداع کردهاند نیز برمیگردند و به کیفر کفرشان میرسند و این موضوع بخشی از رجعت است تا صالحان برگردند و در پای رکاب آن حضرت باشند.» آن زمان متوجه نمیشدم که چرا این سؤالها را میپرسد. بعد فهمیدم که این سؤالات را برای خودش میپرسید. چنین حال و هوایی داشت.
وقتی با هم به عتبات عالیات مشرف شده بودیم، یک شب به قتلگاه رفتیم. در آنجا نمیتوان به داخل رفت و افراد در همان درگاه میایستند و عرض ادب میکنند. در حال خودم بودم که متوجه شدم فرامرزی زیر لب زمزمه میکند و اشک میریزد. در حال خودش بود و میگفت: «شما در عاشورا گفتید "هل من ناصر ینصرنی"؛ من شما را یاری میکنم، شما را به خدا به من توفیق بدهید که راه شما را بروم و شما را یاری کنم.»
یک بار هم در حرم حضرت معصومه(س) برای غبارروبی رفته بودیم. دیدم که در کنار مزار به شدت گریه میکند و التماسهایی میکند که نمیفهمیدم چه میگوید. بعدها فهمیدم که دلش میخواست که برای دفاع از حرم برود و مدافع حرم اهل بیت(ع) شود.
ایکنا ـ از منظر علمی و اعتقادی ایشان را چطور ارزیابی میکنید؟
به احکام اسلام بسیار پایبند بود. در هنگام غروب گاهی با هم پیادهروی میکردیم. آیاتی از قرآن را که حفظ بودم میخواندم و او آیه بعدی را میخواند. زمانی که در قم بودم بنا گذاشتم که قرآن را از حفظ کنم، ولی امکانش برایم میسر نشد. مجبور بودم به دنبال کارهایم باشم. آیاتی را حفظ کردم و پس از آن نتوانستم حفظ را دامه دهم.
شهید فرامرزی قرآن را حفظ میکرد. جوان بود و حافظه خوبی داشت. در پیادهروی پا به پای من میآمد. گاهی آیات را بسیار سریعتر از من میخواند و نیاز نبود، فکر کند تا آیه را به یاد آورد.
از نظر تحصیل نیز در مقطع لیسانس درسخوانده و درصدد بود که در مدرسه عالی مطهری تحصیل کند و میخواست در اینجا امتحان بدهد و در حقوق اسلامی ادامه تحصیل بدهد تا اینکه به سوریه رفت. در سالهایی که فرامرزی کنار من بود هیچ عیبی از او ندیدم. بسیار وظیفهشناس بود و سعی میکرد که از تیم حفاظت مراقبت و کارها را ساماندهی کند.
چند شب پس از مجلس شب هفت فرامرزی، خوابش را دیدم که ملازم علامه طباطبایی بود و همراه ایشان میرفت. به نحوی که هم با ایشان تا حدودی فاصله داشت و هم در خدمت ایشان بود.
ایکنا ـ هنگامی که شهید فرامرزی قصد رفتن به سوریه را داشت، ظاهراً با شما صحبت نکرد. درباره آنچه حین خداحافظی روی داد برایمان بگویید.
وقتی میخواست به سوریه برود، نزد من آمد و گفت که میخواهد برای گذراندن یک دوره برود و نمیتواند پیش ما بماند. هنگام خداحافظی بسیار گریه کرد. صورتش را روی شانه من و دستش را روی بازوی من گذاشته بود و به شدت گریه میکرد و آن قدر بلند میگریست که تعجب کرده بودم. بعد که شهید شد متوجه علت گریستن او شدم.
ایکنا ـ از همسر ایشان شنیدم که شما بعد از رفتن شهید استخاره گرفتید که از سردار سلیمانی بخواهید او را برگرداند.
بله، چون معتقد بودم اگر بماند از فرماندهان بزرگ سپاه خواهد شد. سن و سالش زیاد نبود، ولی لیاقت داشت و توانایی فرماندهی را داشت و میتوانست خدمات ارزندهای به اسلام کند. این موضوع را همیشه به دوستانم میگفتم که میتواند نیروها را به خوبی فرماندهی کند.
بر همین اساس استخاره کردم تا او را برگردانم. آیه شریفهای را که آمد به صورت دقیق در حافظهام نیست تا بیان کنم، ولی اگر ببینم به یاد میآورم. مفاد آیه این بود که تو از کجا میدانی که خواهد ماند و عمر خواهد داشت. تصور من از آیه این بود که شاید در تصادف یا حادثهای عمرش را از دست بدهد و مرگ در راه دفاع از حرم قطعاً ارزندهتر است. به همین سبب به سرعت استغفار کردم و دیگر در این باره حرفی نزدم.
گفتوگو از آزاده غلامی
انتهای پیام