نوجوان بود که در سالهای حماسهسازی دفاع مقدس برخلاف بسیاری از همسن و سالانش کنار شهید «حسن باقری» مشق اطلاعات و عملیات میکرد. سال 1362 زمانی که پدرش در «عملیات خیبر» شهید شد گفت: «میخواهم روزههای قضای پدرم را بگیرم» و این شروع ماجرایی عجیب و طولانی بود. بعد از آن قهرمان روایت ما نه فقط در ماه مبارک رمضان که در بسیاری از روزهای دیگر سال هم روزه بود.
ماجرا به همین جا ختم نشد. دو سال بعد از آن تاریخ که برادرش در سال 1364 در «عملیات والفجر 8» به شهادت رسید گفت: «حالا نوبت روزهای برادرم است.» و شروع به گرفتن روزههای قضای او کرد. این اتفاق 34 سال ادامه داشت؛ قهرمان ما تا زمانی که شربت شهادت را نوشید و بهجز عید فطر؛ عید قربان و روزهای معدودی از سال، دیگر ایام را روزه بود.
ازدواجش نیز روایتی متفاوت داشت. با وجود آنکه با دخترخاله خود «پروین مرادی» ازدواج کرده بود؛ اما مسیر رسیدن به این ازدواج، خود داستانی متفاوت و جذاب است. جالب آنکه عروسیشان را در سپاه برگزار کردند، سخنرانشان «محسن رضایی» بود و مرحوم «حسین پناهی» و «حاج صادق آهنگران» در مراسم عروسی آنها نمایش «مرشد و بچه مرشد» را اجرا کردند. تمام خرید «پروین مرادی» بهعنوان همسر قهرمان داستان ما به یک حلقه؛ یک مقنعه؛ یک شلوار کبریتی کرمرنگ و یک پیراهن سبز؛ -رنگی که قهرمان این روایت به آن بسیار علاقه داشت- خلاصه میشد.
جنگ تحمیلی که تمام شد؛ «ابو مریم» -قهرمان روایت ما- دست از مبارزه برای استمرار صلابت و حریت ایرانزمین نکشید و در مقام فرمانده قرارگاه رمضان مشغول خدمت شد و بدل به خاری در چشم منافقان خلق در مسیر شناسایی و سرکوب آنها شد. این فصلی دیگر از اتفاقات متفاوت زندگی مشترک او با پروین مرادی -دخترخاله و همسرش- را بههمراه داشت. تا جاییکه حتی در خانهاش، کنار همسر و چهار دخترش، ازسوی کوردلان با نارنجک مورد ترور قرار گرفت که از این حادثه جان سالم بهدر برد.
«ابو مریم» روایت ما که مرید اهلبیت بود با تشکیل گروهک تروریستی و تکفیری داعش؛ حملات آنها را برنتافت. بار دیگر برای حضور در میدانهای جنگ لحظهشماری میکرد و اینبار جبهه عراق را برای مبارزه با تروریستها برگزید. تنها طی 30 روز حضور در عراق گامی مهم برای تأسیس بسیج مردمی عراق «حشد الشعبی» برای مبارزه با داعش برداشت و خود یکی از یاران سردار دلها، سپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی شد.
قرابت او با شیوخ شیعه و سنی عراق تا جایی پیش رفت که بعد از نابودی داعش و پیروزی لشکر اسلام، خیابانی در عراق را بهنام «ابومریم» و به نام قهرمان عراقیها نامگذاری کردند.
تنها زمانیکه در شش دی 1393 در منطقه «عزیز بلد» از توابع سامراء عراق به شهادت رسید، بعد از حضور سپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی در مراسم تشییع او بود که مردم نام قهرمان بیچونوچرا، بیادعا، خاضع و خاشعی که همواره بر این مسئله تأکید داشت که از هیچکس، هیچ انتظاری ندارد و معاملهاش با خدا بوده و برای رضای خدا کار کرده را شناختند.
حال در آستانه سالروز شهادت حضرت امالبنین(س) همسر شیرِ خدا، حضرت علی(ع) و مادر چهار فرزند شهید در واقعه کربلا که سرآمد آنها حضرت عباس(ع)، علمدار سپاه امام حسین(ع) بود، که در تقویم فرهنگی کشورمان بهنام «روز پاسداشت مقام همسران و مادران شهدا» نام گرفته است به سراغ «پروین مرادی» همسر زندهنام سرلشکر شهید سیدحمید تقوی معروف به «ابو مریم»؛ مادر چهار دختر یادگار این سردار بزرگ رفتیم و با او در مقام همسر شهید به گفتوگو نشستهایم.
گفتوگویی متفاوت از آنچه که بر زندگی این زوج گذشت تا آنچه که آموزههای شهید تقوی برای همسرش و استمرار آن نگاه در زندگی امروز است. این گفتوگو در ادامه از خاطرتان میگذرد.
فکر میکنم از یکسو یکی از مهمترین دلایل آن، فداکاریهای متعددی است که حضرت امالبنین(س) در تمام طول فراز و فرود زندگی خود انجام دادهاند و ازسوی دیگر آنکه ایشان هم همسر شهید هستند و هم مادر شهیدان! بر همین اساس معتقدم دلیل این انتخاب برای روز پاسداشت مقام همسران و مادران شهدا به جایگاه رفیع ایشان بازمیگردد.
زندگیای که ایشان با بزرگمرد تمام تاریخ و نهتنها تاریخ اسلام که تاریخ جهان، حضرت علی(ع) داشتند و گذشت و بزرگواری ایشان سبب انتخاب این مناسبت تقویمی در سالروز شهادت ایشان شده است.
احساس میکنم اگر نگاه را صرفاً بر زندگی مادی استوار کنیم، انتخاب چنین افرادی برای ازدواج و تشکیل زندگی کمی دشوار بهنظر میرسد. اما در همین زندگی مادی نیز اگر خوب بنگریم چنین شخصیتی مانند شهید تقوی که حرفش، عمل است نه مانند افرادی که گاه وعده میدهند و انجام نمیدهند؛ میتواند فصلی مهم از اعتماد و تکیه کردن به او در مقام همسر و تشکیل زندگی به شمار رود. حاج حمید در نگاه من در قامتی مردانه تصویر میشد. مردی که اگر حرفی میزد روی حرفش میایستاد و قیمت انجام آن هرچه بود را میپرداخت.
من این مؤلفه را در طول زندگی با او بارها و بارها دیدهام. هرچند که من پیشاز ازدواج با حاج حمید بهسبب نسبت خانوادگی که با یکدیگر داشتیم شناختی از او و خانوادهشان به شکل کامل داشتم.
احساس میکنم که «علم» و «عمل» دو بال پرواز انسان به سوی کمال است. وقتی او (شهید تقوی) با توجه به علمی که نسبتبه مباحث دینی و مسائل اجتماعی دارند، میدانند که در ساحت یک فرد؛ یک همسر و یک مرد نظامی چگونه باید رفتار کنند و در کنار این علم بر پایه عمل و اجرای خواستهها و اهداف زندگیاش پایمردانه ایستادهاند؛ همین دو مؤلفه نشان میدهد که او مردی است که برای رسیدن به آنچه که کمال زندگی در ذهنش برای خود و خانوادهاش متصور است را بهخوبی میشناسد. برای رسیدن به آن کمال از هیچ تلاشی فروگذار نخواهد بود.
زندگی من نیز به همین شکل بود. وقتی او را با چنین شخصیتی دیدم و شناختم، انتخاب او به عنوان همسر برای من بسیار امری ساده و مهم بود. نمیتوانم از این مسئله پرهیز کنم و آن را انکار کنم که دلهره مسئله شهادت و تنها ماندنم چه در مقام همسر و چه در مقام مادر فرزندانمان در من وجود نداشت؛ چراکه زمانیکه من ازدواج کردم سنم پایین بود و تنها 15 سال داشتم اما در همان صحبت نخست با ادبیات، اقتدار و اعتمادی با من صحبت کرد که من برای ازدواج با او متقاعد و وارد زندگیاش شدم.
لحظات دلهرهآور؛ لحظات غم، شادی و اضطراب را در زندگی به کرات تجربه کردهایم. کار حاج حمید بهگونهای بود که مدام در مأموریت حضور داشتند، به جبهه میرفتند و بعد از پیدایش بحث داعش به عراق اعزام شدند. این مشکل و سختی کار از یکسو؛ اما سویی دیگر که تحمل این سختیها را شیرین میکرد آن دلخوشی در پس اعتماد من به شخصیت او بازمیگشت. میدانستم که او کاری را نمیکند مگراینکه نسبتبه آن علم داشته باشد.
وقتی من چنین شخصیتی را در درون حاج حمید با این ابعاد و خصوصیات دیدم، خیالم راحت بود. چراکه احساس میکنم علاوهبر لحظات سخت و دلهرهآوری که تجربه کردهایم؛ مانند چندینبار هجوم به منزل ما برای ترور او و تجربه چنین لحظات سختی؛ اما با فکر کردن به اینکه شخصیت والایی چون او که تکتک کارهایش محاسبه شده و دقیق بود، لحظات شیرین متعدد و مختلفی را در زندگی در مقام همسر شهید تقوی و مادر فرزندانمان با او تجربه کردهام.
یادم میآید وقتی که از او برای مذاکره با هیئتهای دیپلماتیک کشورهای عربی مانند سوریه و لبنان درخواست میشد تا به پای میز مذاکره در مباحث مختلف بنشینند، هر زمانیکه از او دعوت میشد که در فلان هتل برای مذاکره حاضر باشند، همیشه از من میپرسید که آیا مایل هستی همراه من حضور داشته باشی یا خیر؟ وقتی من پاسخ مثبت میدادم، سریع به تدارکات زنگ میزد و میگفت که من با ماشین شخصی میآیم. چراکه اعتقاد داشت وقتی همسر او به عنوان عضوی جدا از فرایند مذاکرات قرار است با او باشد نباید از بیتالمال (ماشین دولتی) استفاده کند. بعد از اطلاع به همکارانش، با ماشین شخصی، باهم به سمت هتل مدنظر میرفتیم.
نکته مهم دیگر آنکه با توجه به این مسئله که حاج حمید همیشه روزه بود؛ اما وقتی به هتل میرسیدیم میزی دونفره را برای نشستنمان فراهم میکرد و برای من از نوشیدنیها مانند چای، قهوه و یا شیرینی موجود در هتل میگرفت و تا پیشاز آغاز مذاکره کنار آن میز با من مینشست تا مطمئن شود که شرایط برای من سخت نیست و به من بد نمیگذرد. زمانیکه هیئت مذاکرهکننده به هتل میرسید، میز ما را ترک میکرد و به پای میز دیگر میرفت. بعد صحبت دوباره بازمیگشت و همان مسیری که به هتل آمده بودیم را با هم و با وسیله شخصی خودمان به منزل بازمیگشتیم. در طول مسیر مدام درباره زندگیمان، درباره اهداف و چشمانداز آینده زندگیمان، بچهها و هرآنچه که نیاز یک زن برای همصحبتی با شوهرش است را انجام میداد.
همه این مؤلفهها نشان میداد که او از تمامی فرصتهای محدودی که میتوانست با خانواده باشد به بهترین شکل در مقام یک شوهر و یک پدر بهره میبرد و آن لحظات را برای من و فرزندانش به شیرینترین لحظات بدل میکرد. همین تأکیدی که بر توجه به مسئله بیتالمال داشت یکی دیگر از مؤلفههایی بود که من را در مقام همسر و همراه شهید تقوی بر ادامه این مسیر و آموزش هرچه بیشتر چنین معارف و مبانی انسانی و اسلامی استوارتر میکرد.
یادم است مدتی در یکی از شهرستانها که حاج حمید فرمانده سپاه آن شهرستان بود ساکن بودیم. در تمام این مدت برای خرید مایحتاج منزل، همواره خودمان به بازار میرفتیم. روزی همسر فرماندار آن شهرستان به منزل ما آمد و وقتی متوجه شد که ما برای خرید وسایل شخصی، خودمان میرویم؛ گفت که در این محل با حضور مسئولان و دولتمردان، همگی یک فرد به عنوان مأمور خرید دارند شما چرا از آن استفاده نمیکنید؟ زمانی که حاج حمید از محل کار بازگشت و این گفته را برای او تعریف کردم، ابتدا خندید و بعد به این مسئله اشاره کرد که من به عنوان یک شهروند وظیفه دارم که بدانم همسایگانم، اقوام، فامیل و مردمانی که با آنها در این شهر زندگی میکنم چگونه روزگار خود را سپری میکنند. به عنوان مثال، مایحتاجی که من میتوانم تهیه کنم، آیا توان آن برای دیگر افراد نیز وجود دارد؟ من به عنوان یک فرد مسئول و یک شهروند باید بدانم که قیمت اجناس چگونه است؟ همه اینها باعث میشود که نیازی به مأمور خرید نداشته باشیم و خودمان به عنوان دو شهروند، مانند دیگر مردمان این جامعه برای رفع امور روزانهمان تلاش کنیم. نکته مهم دیگر آن است که این دقایق را میتوانیم با یکدیگر قدم بزنیم، صحبت کنیم و آن چیزی که خودمان میپسندیم را بخریم. این بخشی دیگر از لذت زندگیای بود که در پس صورت همیشه خندان حاج حمید بهعنوان نقطه قوتی برای سپری کردن روزگار در کنار او به عنوان همسرش و مادر فرزندانمان برای خود متصور بودم.
در یک کلام باید بگویم که فکر شهید تقوی همیشه متمرکز بر این مسئله بود که خود را جدا از مردم نداند، مانند مردم زندگی کند، ببیند و شرایط اجتماع را درک کند.
حقیقتش نمیدانم چطور بگویم. شاید این نقطه ضعف من یا نقطه ضعف ایمانم باشد؛ اما باید بگویم که برخورد من با این خبر بسیار سخت و تلخ بود. صادقانه میگویم که با شنیدن این خبر رنج و سختی بسیاری کشیدم. به خاطر از دست دادن آن محبت و عاطفهای که حاج حمید نسبت به خانواده داشت این درد و رنج بر من آوار شد.
درست است که میدانستم او شغلش نظامی است، این بخشی از کارش است اما او فردی بسیار عاطفی با مهربانی بیشازحد بود. ما -من و فرزندانش- به خاطر نداریم که او در تمام ماموریتهایش بهویژه زمانی که برای مبارزه با داعش به عراق رفتند، امکان نداشت که هر شب تماس نگیرد و با من و فرزندانش تکتک صحبت نکند! صادقانه میگویم که همه ما از ساعت 11 شب به بعد منتظر تماس حاج حمید بودیم.
محبت او بهگونهای بود که من هیچگاه در تمام طول زندگی به نبودنش نیاندیشیدم اما وقتیکه خبر شهادت آمد، بهدلیل توصیه ایشان، برخوردم در ظاهر همراه با آرامش بود. چرا که اعتقاد داشتم که باید به توصیه همسرم، همسر شهیدم، بیش ازهر زمانی توجه داشته باشم. اما درونم انقلاب بود و شورش! فشار روحی بر من بسیار بالا بود. بهگونهای که تا سه سال توانایی سپری کردن شرایط عادی زندگی را نداشتم. در آن سالها من دانشجوی کارشناسی ارشد بودم و بهدلیل این اتفاق ادامه مسیر تحصیل بیش از سه سال با تأخیر و وقفه مواجه شد. تمام تلاش خود را میکردم که ابتدا خود را و سپس انرژی باقیمانده را برای فرزندانمان صرف کنم تا بتوانم هم رسالت مادری و هم همسر شهید را آنگونه که حاج حمید از من توقع داشت به بهترین شکل انجام دهم.
اما اینکه فکر کنم که چرا همسر من شهید شد و چرا دیگری شهید نشد، یا چرا برای دیگری این اتفاق نیفتاد؛ نه! اینگونه نبود! اما انتظار داشتم که باز هم او را سالم ببینم و سالم بازگردد. چرا که وابستگی روحی، عاطفی و معنوی شدیدی به او داشتم. تمایل داشتم مثل تمام این سالهایی که در سنگر مبارزه برای دفاع از صلابت، حریت و هویت کشورم و مرزهای ایران از هجوم بیگانه حضور داشتند و به خانه بازمیگشتند، بار دیگر او را ببینم.
همه این مسائل دستبهدست همدیگر میدهند تا نگاهم بر بازگشت او در پس مأموریتهای متعددی که میرفت مانند همیشه و شاید بیشاز همیشه با اطمینان بیشتری همراه باشد. همیشه این امید و انتظار را داشتم و شاید همین نگاه بود که بعد از شنیدن خبر شهادتش، از این فقدان بسیار بسیار ضربه خوردم و بسیار اذیت شدم.
اما مسئله مهم این است که هر انسان آزاده و مؤمنی باید تسلیم رضای خدا باشد. من نیز این تسلیم را در برابر خواست و اراده خداوند با تمام وجود پذیرفتم.
معتقدم بحث تمامی شهدای ایران که در مسیر آبادانی و صلابت و آزادگی این سرزمین شهید شدهاند؛ امتداد شهدای کربلا است. کربلا نیز چیزی جز گذشت و ایثار نبود و فکر میکنم که برای پاسخ به این پرسش بهجز جملههای پایانی که حاج حمید به من گفت چیز بیشتری نمیتوانم بگویم.
ایشان گفت که من تمام این کارهایی که در طول دوران زندگیام انجام دادهام فقط برای رضای خدا بوده است و هیچ توقعی از هیچکس ندارم. این جملههای پایانی قبلاز آخرین عزیمتش به جبهههای نبرد با داعش پیش از شهادتش بود. مسیری را تا ایستگاه باهم پیاده رفتیم و در راه با من صحبت میکرد و گفت اگر که در این سفرم اتفاق و حادثهای پیش آمد این را بدانید که من در تمام طول این دوران برای کسی این کارها را انجام ندادهام. تنها انتظارم این است که شما نیز همینگونه باشید. اگر کاری را انجام میدهید برای کسی نباشد و تنها هدفتان رضای خداوند و انجام دادن آن کار برای رضای پروردگار باشد. نه از انقلاب؛ نه از نظام؛ نه از رهبری؛ نه از سپاه و نه حتی از مردم توقعی ندارم! چراکه هر چه کردم برای رضای خداوند بود و جواب اقدامات خود را نیز از خدا میخواهم. معامله من با خدا بود و شما هم همینگونه باشید و از هیچکس و هیچچیز توقع نداشته باشید.
خدا را گواه میگیرم که بعد از شهادتش نیز خود حاج حمید و روحش ناظر بر زندگی ما است. من با تمام وجود این را احساس میکنم که شاید امروز حاج حمید در مقام شوهر و پدر فرزندانمان کنار ما نیست اما خدای او هست. این را با تمام وجود احساس میکنم. طبق آیهای که خداوند فرموده بعد از آنکه شخص شهید میشود، سرپرستی خانواده را خداوند به عهده میگیرد این را با تمام وجود دریافتم. بعد از دوران شهادت حاج حمید؛ هر جا که در زندگی و بزنگاههایش کم آوردهام، گویا دستی از غیب با آن نگاه مهربانانهی خداوند با من و خانواده همراه بود و شاهد درست شدن تمامی آن اتفاقها و بر طرف شدن کم آوردنهای خودم بودم. امروز بهجز دوری و دلتنگی برای حاج حمید من هیچ مشکلی ندارم و بابت این خدا را شکر میکنم.
برای بیان این خاطره نیز باز برهمین بُعد از ابعاد وجودی حاج حمید که هیچوقت از هیچکسی انتظار نداشت تاکید میکنم و از آن بهره میگیرم. یکبار بعد از دوران شهادت او از من و فرزندانمان دعوت کرده بودند تا در مراسمی با نام و یاد شهید حمید تقوی در سالن دیپلمات حضور بهم رسانیم. از من خواسته شده بود تا در آن مراسم درباره حاج حمید به بیان خاطراتی بپردازم. سخنران اصلی آن جلسه زندهنام سردار سرلشکر فیروزآبادی بود؛ اما بهدلیل تأخیری که برای حضور وی در سالن بهوجود آمده بود از من دعوت شد تا پیشاز حضور سردار روی صحنه بروم و صحبتهای خود را با بیان خاطراتی از حاج حمید با مخاطبان در میان بگذارم.
بعد از پخش ویدیوی کوتاهی از حاج حمید من درباره کاری که او برای بحث پیادهروی اربعین در عراق انجام داده بود با مخاطبان صحبت کردم. دو کار مهم در حوزه پیادهروی اربعین با نام و یاد حاج حمید گره خورده و به دستان او انجام شده است. نخست در آن سالها که هنوز شاهد پاکسازی عناصر داعش از کشور عراق نبودیم بحث امنیت مسیر برای زائران اربعین توسط حاج حمید با تاسیس یک شرکت امینتی صورت گرفت. این مهم در قالب همنشینی با شیوخ قبیلههای سنی و شیعه طول مسیر به سبب شناختی و اعتمادی که به حاج حمید داشتند ایجاد شد.
اتفاق دوم نیز به طرحریزی عملیاتی توسط حاج حمید بازمیگردد که به سبب حضور عناصر گروهک تکفیری داعش در اطراف کربلا، وی برای برقراری امنیت هرچه بیشتر زوار اربعین، عملیات را در جنوب غرق بغداد اجرایی کرد. طی آن عملیات نیروهای تکفیری داعش را به آن سمت کشاندند تا آنکه زوار اربعین بتوانند از مرز عبور کنند و به حرم اباعبدالله(ع) برسند و سالم بازگردند. آن سال بزرگترین پیادهروی اربعین بود که بیشاز 20میلیون نفر در آن شرکت داشتند. بدون آنکه آسیبی به یک نفر از این افراد برسد. همه اینها در سایه همان تدبیر و اندیشهای بود که در ابتدای این گفتوگو اشاره کردم، که حاج حمید کاری را انجام نمیداد مگر آنکه نسبت به آن دانش داشت و اگر تعهدی را قبول میکرد به هر قیمتی آن را به انجام میرساند.
بعد از بیان این خاطره زمانی که زندهنام سرلشکر فیروزآبادی برای سخنرانی به صحنه آمدند؛ خطاب به حضار گفتند که درباره حاج حمید میخواستند به نکته یا نکات دیگری اشاره کنند اما بعد از بیان این خاطرات از زبان همسرش حتماً باید این نکته را درباره شهید حمید تقوی با شما درمیان بگذارم.
زندهنام سرلشکر فیروزآبادی با تأکید بر اینکه این خاطره تا این لحظه برای هیچکس بازگو نشده است گفت: «یک بار که مشرف به محضر مقام معظم رهبری شده بودیم، بعد از صحبت با حضرت آقا به این نکته اشاره شد که سردار تقوی در کشور عراق میان جماعت و مردمان این کشور بسیار محبوب است. تلاشهای بسیاری را برای برقراری امنیت زوار اربعین و همچنین مبارزه با داعش انجام دادهاند. با توجه به آنکه تحقیقات و ارائه گزارشها خدمت مقام معظم رهبری ارائه شده بود از زبان حضرت آقا شنیدیم که بر ما تکلیف کردهاند تا با دعوت از سردار حمید تقوی برای دیدار با ایشان، بهانهای برای تقدیر از فعالیتهای او انجام شود. تأکید حضرت آقا برای معرفی هرچه بیشتر او به جامعه متمرکز بود تا سردار تقوی از این گمنامی درآیند.»
سرلشکر فیروزآبادی ادامه داد: «با سردار تقوی در عراق تماس گرفتیم و وقتی چنین مسئلهای را به عنوان درخواست مقام معظم رهبری با او در میان گذاشتیم سردار تقوی گفت «من هر کاری کردم «لِلله» بود. نه توقع بزرگداشت، پاسداشت و نه افزایش درجه دارم.»
خود سرلشکر فیروزآبادی گفتند: «قرار بود این افزایش و اعطا درجه به دو نفر ارائه شود که چون یک نفر از این عزیزان در قید حیات هستند نام او را نمیآورم و نفر دوم شهید تقوی بود.»
زمانی به صراحت و صداقت جمله بیان شده از زبان سرلشگر فیروزآبادی که از زبان همسر من را نقل کرده بود بیشاز پیش ایمان آوردم که روایت نعل به نعل او از ادبیات حاج حمید بهره برد. چراکه در مقام همسر شهید تقوی با زبان، ادبیات و اصطلاحات کلامی او آشنا بودم. وقتی سرلشکر فیروزآبادی به این مسأله اشاره کرد و گفت خود جمله سردار تقوی را نعل به نعل بازگو میکنم که در پاسخ به درخواست من گفت که «انتظاری از هیچکسی ندارم و هر کاری انجام دادهام «لِلله» بود» متوجه شدم که این کلام و این اصطلاح مربوط به حاج حمید است.
گفتوگو از امین خرمی
انتهای پیام